تحلیل میرم با تشنّج هام
هی قرص پشتِ قرص…بازم درد
هی اشک های مادرم تا صبح
بازم پدر بغضش رو مخفی کرد
تو عمقِ فیلمی فلسفی…یکهو
لپ تاب و توو دیوار میکوبم
وسواس مادر!!…مُشت توو شیشه
خب مادرم بس کن!…ببین خوبم!!!
چن روزه دانشگام تعطیله
تفریــحِ من مشروب و سیگاره
میترسم از این سرفه های سرخ
ترسی که رو تکرار و تکراره
با هر نفس بدخیم تر میشم
درگیر جنگم با خودم هرشب
حالم طبیعی نیست ، میدونم!
حتی خودم رو میکشم اغلب
از خونه بعدش میزنم بیرون
برعکس من این پارک آرومه
«مریم» چرا گوشیت خاموشه؟!
شاید تو هم…! خب آره معلومه
هی گیج میرم تا مطب امشب
بمبِ اتم تو مغزمه در کُل
ول کن نمیشه شیمی درمانی
دکتر ببین: لطفاً…ترامادُل!!
تو آینه تصویرِ یک فحشه
موهام کم کم داره میریزه
درها رو بستم!…آب و چن تا قرص
این آخرین شامِ که رو میزه
پ.ن: تقدیم به "داریوش سراجی" که تو اوجِ جوونیش ساده از دست رفت!!
در مراسمش گریه نکردم،چون باورم نمیشد و تمام ابعادم پر از درده… .
1392/12/10
امین شیخی