خواب ديدم به شبي چرخ زمان برگشته
روز پيكار شده آه و فغان برگشته
لشكر عشق به پهناي زمين خيمه زدند
مسلم از بارگه خيره سران برگشته
لشكر كفر چنان بيد به خود مي لرزد
لعنتي حرمله در دست كمان برگشته
وقت پيكار شده ديدم عجيب است كمي
كوفيان سخت پشيمان و دوان برگشته
صحنه اي ديدم و از شوق چنان داد زدم
رفته عباس و مشك اش به دهان برگشته
دست عباس قلم نيست خدايا شكرت
خنده اين بار به لب هاي زنان برگشته
هيچ كس جرات آتش زدن خيمه نداشت
اين دليل است كه سردار يلان برگشته
چشم آن تازه عروس نگران روشن شد
اكبر از صحنه پيكار ددان برگشته
لب زينب دگر اين بار دو صد چاك نداشت
گويي از چهره او رنگ خزان برگشته
هر طرف لشكر كفار زمين گير شده
آب شرمنده شده سيل روان برگشته
اصغر آرام به خواب است در آغوش رباب
شير بر سينه مادر به گمان برگشته
دست بر شانه زينب زده عباس و حسين
وقت ظهر آمده تكبير و اذان برگشته
هر طرف لشكر شمر است به خون غلتيده
واي از اين خواب به طوري نگران برگشته