دفتر شعر
تو را در دفتر شعرم
تماشا می کنم هر روز
و می بینم ،
که جانی تازه می گیرند با تو ...
پریشان واژه های خسته و خاموش و سردم .
نشاطی تازه ،
برگی تازه ،
خونی تازه بر رگهای خشک این درخت کهنه بخشیدی ...
همان روزی ...
که با یک لحظه دیدارت ،
کنار کوچه ی بن بست شیدایی ،،،
به ناگه ، دفتر صد برگ تنهایی ،
به عمد از دست لرزان من افتاد و .... تو خندیدی !
همان حسی که در- دم ،
گونه ات را مثل آتش ،
سرخ و زیبا کرد ،،،
چه راحت در دلم مأوا گرفت و ،،،
تپیدن های قلبم را تماشا کرد .
از آن ساعت ...
چه در خواب و چه بیداری ،،،
تو بر دیوار احساسم ،
دمادم نقش می بندی
و شب هایی که از دیوان چشمانت سرودی تازه می خوانم ،،،
و روی قایق عشقم ،
سوار موج گیسویت ،
به سمت ساحل آرام لب های تو می رانم ،
زبانم شعر خود را ،
شاید از لب هات می دزدد ، ... نمی دانم !!
.............................................
...............................................
.....
...
..
.
تویی انگیزه در من ، ... تا سرودن
تویی تردید رفتن ، ... شوق بودن
چه زیبا می شود یک لحظه با تو
به اوج آسمان ها پر گشودن