هابيل و قابيل ( دوم)
گر نظر كردي به ما آن يار ما
صد گره اندازد او در كار ما
چون نشان آمد كه مقبول است ميش
صاحب گندم اسير نفس خويش
ريشه ي صد ها فساد آمد حسد
جمله خوبيها كُشد صاحب حسد
اين مرض در جان آدم او گذاشت
تحفه ابليس بودش كو بكاشت
اين چنين آدم به سوي خود كشيد
آدمي هم طعم شيطاني چشيد
گرچه طعم آن حسد تلخ است چند
مزه ي تلخش به مستي شد چو قند
حال مستي مزه را وارانه كرد
تلخ را شيرين و اصطبل خانه كرد
گفت ترفندي زد و مقبول شد
تحفه ي ما را نگر چون بول شد
پس بريد او سر ز فرزند خدا
نفس، آدم كُشت تا گردد رها
گاه مقبول آمدي از تو هبه
گه قبول افتد ، بسوزاند هبه
آن زمان او خود بسوزاند تو را
هم بسوزاند هبه زآن تو را
يادم آمد روز جنگ كربلا
جملگي مقبول آمد در بلا
چون گرفتي اصغري شش ماهه را
گفت مقبولت شدم اي آشنا
پس بسوزان اين بدن را اين زمان
تا كه رسم عاشقي گردد عيان
چون هبه بنموده ايم ما جان خود
پس نه برگرديم از اين پيمان خود