مادرم باز، سلام!
من همینم،
پرم از واژه ی دلتنگی ِ ناب!
گر که آزاد شوم شعر برایم کافیست!
واژه ها را به صف آرم و بگویم سلام!
کاش یک لحظه به دیدار من آیی مادر
یا که از قلب پدر غم بزدایی مادر
دلم از دوری تو سخت گرفته مادر
و همین بس که جات توی بهشته مادر
این درست، من یار و یاور دارم
به صلاح دید ِ خداوند، قناعت دارم
و به آنچه که مقدر کرده...
من شدیداً رضایت دارم
ولی از دوری تو مادر خوبم , شکایت دارم
من به این واژه سرایی که عادت دارم
و به آن لحظه که در خواب من آیی قناعت دارم
و به هر دختر که با مادر خویش است...
حسادت دارم
ولی گویم که باز هم به خداوند رضایت دارم
من به درک رفتنت مادر خوبم , شجاعت دارم
و به این صبر،
به این دوری ِ زود هنگام هم جدیداً که عادت دارم
و همین بس که از دور، از آن بالاها
من به سر، سایه ی مادر دارم
شعر را کم کنم این واژه سرایی بس است
و همین شکوِه که مادر تو کجایی بس است
و در این روز که روز تو باید باشد
در همین حد که تو پیش خدایی بس است
ثریا شیری (بانوچه) - بیستم فروردین ماه 1394 - بندر گناوه