ترس آدمي
آيه آمد از خدا بر مومنان
حزن و اندوهي نباشد در ميان
كافران را وعد ي اندوه داد
جملگي اعمالشان را دود داد
گفت شيطاني بود اين ترسها
اين چنين او بنده سازد نفسها
ترس از آينده گرداند حقير
از حقارت كفر مي خيزد كثير
كافران از آن همه پيدا شدند
نفس تحقير آمد و شيدا شدند
كفر پنهان بدتر از كفر عيان
چهره پنهان دارد اين، آن يك عيان
هر چه افزون آمدش در كافري
بار خود افزون نمايد چون خري
آنقدر افزون كند او بار خود
گم شود آنگه درون كار خود
ناگهان اخبار رجعت چون رسد
نوبت آن شّر ملعون می رسد
وقت رفتن باز بيند جمله عمر
آن خريت بنگرد در كل عمر
ناگهان افسرده گردد زين حساب
هرچه را انباشت شد نقشي بر آب
زين سبب آمد به آيات آن كلام
آدمي در خُسر باشد والسلام
ليك اندك مردمان حق پرست
صبر و حق زايمانشان آيد به دست
حق تو را اميد آرد در درون
نور حق، صبر آورد در اندرون
صبر تو اميد مي آرد به دل
نا اميدي مي برد بر زير گل
با تو مي گويد ز شادي بعد غم
با تو مي گويد ز اسرار و حكم
قلب را آرامشي آرد فزون
باز مي دارد تو را از فعل دون
در مثال از آن زمستان را ببين
در اميد آن، بهاران در کمین
شادي اش افزون بود از بعد عيد
با اميد زيبا تر آيد روز عيد
لذت اندرعشق، افزون ترز وصل
شوق ديدار صنم، بهتر ز اصل
چون تو را اخبار رجعت آمدي
نوبت رفتن ز كويت آمدي
حزن و اندوهي نباشد در وجود
در سفر با سر شوي سوي وجود
ديگران از رفتنت نالان و منگ
در گذر شادي تو از دالان تنگ
فزت رب الكعبه گويي آن زمان
اين سخن جانانه گويي در نهان