آمدی ای عشق، درونم خانه کردی عاقبت
شمع من گشتی مرا پروانه کردی عاقبت
پا نهادی در درون این دل ویرانه ام
از برای خود تو آن را خانه کردی عاقبت
جنگ نکردی لیک دل تسخیر شد
حاکمیت بر دلم شاهانه کردی عاقبت
داشتم تصمیم نگردم هیجوقت تسلیم تو
لیک من را از خودم بیگانه کردی عاقبت
بود در فکرم نپویم راه تو درعمر خود
آمدی فکر مرا افسانه کردی عاقبت
پیش خود گفتم که هوشیارم ولی
آمدی آنقدر مرا دیوانه کردی عاقبت
ساخته بودم من ز آمال خودم یک خانۀ
خانه آمال من ویرانه کردی عاقبت
سوختی اسباب و اموال هرچه بود
دیدی آخر یک حریق جانانه کردی عاقبت
چون عقاب پرواز میکردم به ذهن
همچو جغدی راهی ویرانه کردی عاقبت
داشتم یک آرامش خاصی درون
آمدی آن را چنان حنانه کردی عاقبت
خواب از چشمم ربودی با مهارت بس زیاد
چشم من خالی از آن دزدانه کردی عاقبت
میهمان هر گز نگشتم صاحب میخانه را
حالیا منزل مرا میخانه کردی عاقبت
این غزل گمنام از سبک مولانا سرود
همچنین تقدیم آن فرزانه کردی عاقبت .