سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    گامهای بی صدا

    شعری از

    ندا حبیبی(دختر پاییز)

    از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی

    ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳ ۲۱:۰۷ شماره ثبت ۳۱۵۷۳
      بازدید : ۴۰۴   |    نظرات : ۱۴

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر ندا حبیبی(دختر پاییز)

        گامهای بی صدا
    روزی از روزگاران می گذشتم
    از میان کوچه ای که
    چشمهایی یاردل را دیده بودند
    لحظه لحظه روزوشب را
    می دویدم تا بجویم رد پایش
    خانه خانه بادوپای خسته و  درمانده ی خویش
    می رسیدم
    آه یارم را ندیدم
    عابران را می شنیدم
    دردشان را مینوشتند
    در میان برگهای آن درخت مدعی که
    شاخه هایش  گاه شب گاه هم روز
    می نوازد شانه های آن نشان بی نشان را
    خستگی جان و تن را من ندیدم
    باسرو دست وجودم من دویدم
    تا رسیدم
    آن درخت پر غررور از یارتنهای دل من
    بی نشانی هیچ نگفت
    چشمهای بی امیدم
    با زخیره آسمان را می نوازید
    ناگهان
    ازمیان آسمان پاک وابری
    دانه دانه ریخت باران
    در میان اشک هایم
    گم شدند
    دانه ها
    می سرودند
    ما نشان بی نشان پادشاه  شهررویا ی تو هستیم
    شا دوگریان می دویدم
    فریاد را می رساندم
    } پاک باران
    ای نشان بی نشانم
    من امیدم سخت تنهاست }
    آه باران هم نباید هیچ می گفت
    جویی از آب باران
    می دوید وگفت
    مانده درراه
    من بسوی یارمهربا ن تو رفتم
    دلنوشت آسمان را سوی اومن می رسانم
    بی درنگی باز جستم
    گفتم ای جوی  خانه اش را هیچ دا نی؟
    جویبارخسته ازراه
    بی صدایش به حال دل ویرانه ی من گریه می کرد
    من تمامم پر زیارو
    چشمهایم پرزاشک و
    دو پایم پرزتا ول
    پیرمردی آن کنارو در میان سبزهای لب جوی
    بی قراران گریه می کردودعا می خواند
    د رکنارش بی اجازه من نشستم
    رو به من کردونگاهی خیره از من
    ای جوانک در پی چه   اینچنان می دویدی
    خیره خیره چشمها یم پاسخش را خوب میداد
    چشمهایش در میان چشمهایم حلقه انداخت
    او سخن گفت
    من تمام عمر گشتم در پی یار
    تا شنیدم
    از سکوت آن درخت وجوی و باران من شنیدم
    باز ظهوروبی ظهورش
    او حضوراست
    اوهمیشه هست
    در میان چشم های بی پناهان
    باتمام گریه هایت او بگرید
    باتمام خنده های با خدایت او بخندد
    همنوای دعایت
    روز وشب آمین بگوید 
    جان فدای گامهای بی صدایش
    با ظهورش
    دور خواهد کرد
    اشک را ازمیان چشمهای بینوایان
    خنده های پست را از لبا ن بی خدایان
    یادخاطر کن  جوانک
    زندگی را با دعای دیدنش آغاز کن
    این ادامه راه را گویم
    ترس رادور کن ا زامید ناامیدان
    این سخن را روز و شب  تکرار کن
    در میان کوچه باغ فریاد کن
    بی پناهان ،ناامیدان
    در میان روزهای پر تلاطم
    درمیان هق هق و شب گریه هاتان
    درنگاه آسمان خیس باران
    در همین شبها وروشنای  روز
    پناه پرامیدت خواهد آمد
    ۱۰
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0