سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        مکر روزگار

        شعری از

        محمد رسول باوندپور

        از دفتر حسرت نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۵:۱۹ شماره ثبت ۳۰۲۹
          بازدید : ۸۶۵   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد رسول باوندپور

        گویمت اینک ز  مکر روزگار ای با خرد 

        قصه ای چون بشنوی  کبر و غرور از  دل برد 

        روزی از  ایام پیشین واجبم  شد یک سفر 

        توشه ای بستم  گرفتم راه رفتن بی خبر 

        بر بلادی  آمدم دور   و   غریب و  خرمین 

        هر کجایش شد  نظر گل  باشد و  سرو ثمین 

        میخ مرکب  را زدم  بنشستم اندر  سبزه زار 

        در جوارم  برده های بی نوا  مشغول کار 

        شانه گاهان زیر  بار از جمله پیر و  جوان

        تازیانه بر  تن کاهل  ز صاحب بی امان 

        بر جوانی شد  نظر افزون خمیده  قامتش 

        اشک ها بر  دیدگان از  شدت جوع و  عطش

        استخوانی بر  دهان یک  سگ بی پا و  دست

        آن رشید  خوش جمال  آن جا قریب  او نشست 

        چون که  چشمانش  نظر زد لحظه ای    بر آن جوان 

        سینه کش رفت و  بینداخت از  دهانش استخوان 

        خنده ای باطل  زد و  گفتا فلک  ای بی وفا 

        شام من  را می دهد  اینک سگی بی دست و  پا 

        روزگاری تاج  و تخت سلطنت  اموال من 

        رعشه ای از  خاطرم  افتاده بر  هر مرد  و زن 

        یاد دارم  هم چو  فرشی  سفره  صبحانه ام 

        میش و  بز صد ها  هزار در  مطبخ کاشانه ام 

        بانگ خشم  و غرشم افزون تر  از آوای شیر 

        می زدم  شلاق و  سیلی بر  رخ برنا و  پیر 

        اینک هستم  چاکری  حلقه به  گوش صاحبم 

        منتظر بر  لقمه نانی  هر نهار و  هر شبم

        خنده یا  زاری نکن بر  سر نوشت این  امیر 

        گر خرد  داری و  هوش  ز آن چه  شنیدی  پند  گیر 

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        محمد رسول باوندپور

        ،

        طاها محبی (حزین)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3