جمعه ۲ آذر
حج نامه شعری از اله یار خادمیان(صادق)
از دفتر یاس نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ ۱۷:۲۷ شماره ثبت ۲۹۲۰۹
بازدید : ۵۹۷ | نظرات : ۴۵
|
دفاتر شعر اله یار خادمیان(صادق)
آخرین اشعار ناب اله یار خادمیان(صادق)
|
حج نامه
پرچمِ هستی به سرِ بامِ تو
بحرِخرد قطره ای از جامِ تو
نام من از نام تو نشات گرفت
شاعری ام ازتو فضیلت گرفت
نام تو از نامه ی من پاک نیست
بی تو دلم شادوغزلناک نیست
تا که درآن جمع سیاه ایستم
لایق فرما نبری ات نیستم
گُنگ به تمجیدِ تو بر خاسته
کور ، به مدحِ تو شد آراسته
خودنشناسی، به تو کی می رسد
کور سپاسی، به تو کی می رسد
میدهم از طاعت خود انصراف
تا نشود اهل تو در انحراف
دست به دامان تو ام در نیاز
شب همه شب گم شده ام درنماز
قصه ی من قصه ی نادانی است
زمزمه ام خوف و پریشانی است
وای از این نظم بهم ریخته
وای از این دانش پَر ریخته
داد از این خام سری وای من
آه از این باطن رسوای من
آمده ام خیره سری کم کنم
بندگی ام را به تو محکم کنم
خسته شدم در گذرِ روزگار
من به نگاهِ توام امیدوار
تا به کی افسانه سرائی کنم
سیر به هر صورتِ واهی کنم
بندگی ام جمله به عادت گذشت
زندگی ام مستِ کسالت گذشت
گم شده درپیچ وخم جهلِ خویش
سخت گرفتارم از این سهلِ خویش
شاد ،منِ نو سفر از ظاهرم
نقش خطا زُل زده بر خاطرم
هر چه به آیینه نگاه می کنم
صورتِ آیینه سیاه می کنم
عجز خودم را به هنر می کشم
صورتی از فقر بشر می کشم
بی هنرم، از چه گزارش کنم
بی عددم، هرچه شمارش کنم
آمدم آماده شوم مرگ را
جمع کنم حاصلِ بی برگ را
باعثِ فرسایش و غم بوده ام
سایه ی دیوار عدم بوده ام
گرچه بسی خَبط وخطا کرده ام
روی به میقاتِ تو آورد ه ام
بسته ام احرام که محرم شوم
مست زسرچشمه ی زمزم شوم
مر غ ضعیفم که به قاف آمدم
گِردِ حریمت به طواف آمدم
نقطه ی طوف همه فرهنگها
صورت تمجید همه رنگها
آمده ام نزد تو آدم شوم
بار دگر نفسِ مکرّم شوم
بنده ی گم نام تو ام، بی بدیل
آمده ام تا به مقام خلیل
خالق تکبیر تکبّر شکن
مظهر توحید تکثر شکن
با هیجان هروله زن آمدم
مثل قیامت به کفن آمدم
روحِ گرفتا رِ سرایِ سراب
آمده از دست تو گیرد شراب
آمده ام هم خط هاجر شوم
در نفس کوه شناور شوم
آمده ام تا به صفا گل کنم
سعی کنم بر تو توکل کنم
آمده ام مروه معطر شوم
بوی خدا گیرم و اطهر شوم
با همه خوبان تو قاطی شدم
معرفتم ده عرفاتی شدم
مشعر شعری به صفاتم بریز
حق نگری در حرکاتم بریز
آمده ام نقد کنم خویش را
خاک کنم دیو بد اندیش را
ما و منیت بکشم در منا
خاک تر ازخاک شوم بر ملا
سنگ به شیطان خودم می زنم
دست به ویران خودم می زنم
سنگ مجازی به ستون می زنم
تیر به تثلیث درون می زنم
می شوم از هرچه تعلق رها
اززن و فرزند و زنام و نما
عطر و زرو زینت دنیا حرام
هرچه مجا زیست ندارد دوام
می روم از نفس حرام و حلال
تا نفسی با تو شوم در وصال
منفعلم، معترفم در حضور
موی سرم را زده ام در قصور
جز به تو هرگونه گرایش خطاست
هر چه زفضلِ تو برآیدعطاست
نزدِ تو کس نیست که مستی کند
جرئت من بودن و هستی کند
هرچه نما نزد تو بی دینی است
آ ینه بینی همه خود بینی است
هر چه بگو ییم کمیّت در اوست
رسم هر آن شعر منیّت در اوست
هر که به گردِ حرم نور نیست
ازخطر خود گِرَوی دور نیست
دل به همین هفت طوافی که داشت
پاک شداز عیب وخلافی که داشت
عشق به تکریمِ اللهی رسید
بارقه ی لا یتناهی ر سید
وای به روزی که نباشد فرج
وای من و زندگی از بعد حج
وای من و وای دل از بعد ازین
وای من ازحاجی یک لحظه بین
باز همان شهر و همان حال پیش
بازهمان نفس وهمان قوم وخویش
بار د گر زندگی خام و خواب
بار دگر با زیِ بی بازتاب
بار دگر نفس بدون مهار
با دگر شهرت بی اشتهار
بار خدا یا همه را پاس دار
دورز اندیشه ی وسواس دار
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.