سه شنبه ۲۲ آبان
خواب خدا 2 شعری از ایمان فخار
از دفتر کلاس ا.ول نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۸:۱۸ شماره ثبت ۲۸۸۸
بازدید : ۹۴۱ | نظرات : ۱۳
|
آخرین اشعار ناب ایمان فخار
|
تقاضا می کنم چنانچه قسمت قبل این مشق را نخوانده اید منت بر دیدگان حقیر گذارده و داستان را از ابتدای آن در آدرس زیر مطالعه فرمایید و باز هم جسارتا حقیر را از پیشنهادات و انتقاداتتون محروم ننمایید که به امید اصلاح شما مشق می کنم :
http://www.sherenab2.com/Pages-View-2856.html
از آن شب که خدا را خواب دیدم در این فکرم که برگردد امیدم چو دی شب رسید و رسیدم بشب دلم در تب افتاد و کردش طلب به من گفته بودش که از خویشتن گذر گر کنی پا نهی پیش من نمودم من هم دست در جان خود برون آمدم با دو دستان خود نگاه کردم از پشت سر یک جسد بیافتاده بی جان به روی نمد درست روبرویم در کاخ بود نه راهی نه خاری نه سنگلاخ بود زدم بر در کاخ تا وا شود بگفت اسم رمز را بگو تا شود صدایی که از آنطرف بود او بگفت یا برو یا که رمزی بگو بگفتم کدام رمز؟ رمزی نبود در آن شب که جز حرف نغزی نبود به من گفت از خود اگر بگذری گذشتم رسیدم در دیگری؟ خدا را بگویید که ان بنده زود گذشت از خود و آمد اما نبود بگویید رفت و نویدی نداشت به برگشتنش هم امیدی نداشت کنون که ندارم ره واصلی دوباره به خود میروم یا علی هنوز یا علی را نگفتم تمام که در وا شد و گفت آقا سلام بگفتا درست گفتی آقا درود که یک یا علی بود رمز ورود بگفتم تو کیستی و اینجا کجاست به من گفته بودند سرای خداست بگفت من سلیمان پیغمبرم من آنم که بر پادشاهان سرم همان شاهی که ارجش بوده بالا شنیدی قصه ی قالی ما را؟ همو که قصه ها دارد به دنیا شنیدی قصه ی قوم سبا را ؟ و اینجا هم در باغ الهیست درونش بارگاه کبریاییست شود با افتخار اینجا سلیمان گهی دربان و گاهی هم نگهبان به او گفتم سلیمان و نگهبان نمی گنجد به مغزم این دو آسان بگفت باور نداری پس بیا تو بین با چشم خود اینسو و آنسو بیا تو تا ببینی که گدایی چگونه می کند حاتم طائی بیا بنگر تو بر این سوی بازار که داود نبی گردیده سمسار ببین نمرود را آن کهنه شور است کنارش خشک کن بهرام گور است کسی سرباز صفر پادگان است که اسکندر و از مقدونیان است گمانم قیصری از رومیان بود که دیشب روی برجک دیده بان بود بود جاروکش میدان قارون و مسئول طی ایوان فرعون ببین آن دلقکی که چشم تنگ است و پشتک می زند تیمور لنگ است کلنگ را آنکه برد بالاست چرچیل و هیتلر آن یکی که می زند بیل کسی که پر کند فرغون لنین است و آنکه می برد خاقان چین است خزینه ماجرا بسیار دارد که هم افشار و هم قاجار دارد عجب کیسه کشد نادر افشار عجب لنگی دهد آغای قاجار ببین اینجا که جای ادعا نیست کسی اینجا سلیمان جز خدا نیست
ادامه دارد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.