دوشینه با خیالت ؛ آرام خفته بودم
در مهربانی تو؛ جانا نهفته بودم
رویای دیدن تو ؛ ای مه لقا نگارم
در سر چو پروریدم؛در یاد پخته بودم
اندر خیال خود من؛بودم نگین شاهی
ای کاش نازنینم؛ این راز گفته بودم
درد فراق او را؛ ای مردمان ببینید
گویی چو گوهر کان؛من پاک سُفته بودم
در خواب چون که دیدم؛یارم کنار من بود
عقل از سر و دل خود؛من نیز رُفته بودم
از گرمی وجودش ؛ گرم بود آشیانم
از سوز عشق دلدار ؛یاران؛ سُخته بودم
دین و دل و هر آنچه؛بودش امانت من
در چارچوب عشقش؛یکجا فُرُخته بودم
این بود تا سحرگه؛یارم کنار من بود
از شوقْ من بسان؛لاله شکفته بودم
فارغ از این جهان و ، نیرنگ مردمانش
آرام دست خود را،از جانْ شسته بودم
محو جمال جانان؛گردیدم و چه آسان
ترس از وجود خود من؛آسان کُشته بودم
آرام در کنارم؛ بنشست یار زیبا
گویی بسان شمشاد؛از ریشه رُسته بودم
با ناز و صد کرشمه؛ بنشسته یار محبوب
من نیز میخ عشق را؛در قلب کُفته بودم
========================
پ.ن:
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که کسی
احساست را بفهمد؛بدون اینکه وادارش کنی.