" تنهاتر از خدا "
در انتظارم تا که کی تازه شود دیدارها
از سوی تو خودداری و از جانبم اصرارها
زان آتشی کافروختی جان و دلم را سوختی
هر روز و شب در آتشم از دستِ این تبدارها
چون اختران و ماهِ نو شب را تماشا میکنم
چشمانِ من پیوستهاند بر جرگهٔ بیدارها
دارم امید و آرزو روزی ببینم روی تو
هر چند دوری میکنی از من چنان بیزارها
مهرِ تو کم کم کم شده چشمانِ من پر نم شده
سودی ندارد نازنین حاشا و این انکارها
گرچه بسم آزردهای هرگز نکردم شکوهای
جانا سبک تر میکند بارِ گنه اقرارها
شاید قبولِ خبطِ تو دشوار باشد بهرِ تو
هر کارِ مشکل را ولی آسان کند تکرارها
بی تو نزار و بینوا تنهاترم من از خدا
بر گردِ او صدها ملک دور و برم دیوارها
جانم غمین و دل حزین بیمارِ عشقم نازنین
پس کی عیادت میکنی از حلقهٔ بیمارها ؟
یکدم ز مهرم دم زنی یکدم قرارت بشکنی
ای آنکه جانانِ منی بس کن دگر اینکارها
*****
احمد نیکبخت - اردیبهشتِ ۱۳۹۳
آن سان که گفتم و میدانیام هنوز
در هجرِ روی ماهِ تو بارانیام هنوز
بی یادِ تو شبِ من روز کی شود
در بندِ خاطراتِ تو زندانیام هنوز
روزی هزار بار مردهام از آرزوی تو
در پای عشقِ تو قربانیام هنوز
آرامِ زندگانیام از دست رفته است
سکّان بدستِ کشتی طوفانیام هنوز
هر شب ز دوریت شبِ یلداست نازنین
سرد است روزها و زمستانیام هنوز
از رفتنِ تو پاک مرا مات برده است
درگیرِ بهت و حیرت و حیرانیام هنوز
از خانهٔ دلم فقط این سقف مانده است
باور نمی کنی ز چه ویرانیام هنوز
غم پیشِ من همه گون یافت میشود
مجموعهای ز درد و پریشانیام هنوز
این غم هرآنچه میخورمش کم نمیشود
بر سفرهٔ تو یار به مهمانیام هنوز
آموختم به مکتبِ تو الفبای عشق را
طردم مکن که طفلِ دبستانیام هنوز
جز غم مرا نمانده و از ترسِ دستبرد
این گنجِ عشق را به نگهبانیام هنوز
جنگ آورِ زمانه به من زخمِ خویش زد
سرگرم من به کارِ رجز خوانیام هنوز
*****
احمد نیکبخت - زمستانِ ۱۳۹۵