سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        سليمان ديد يك موري به دندان

        شعری از

        رضا محمدی (شب افروز)

        از دفتر ناز نگاه نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۱:۵۵ شماره ثبت ۲۷۹۳
          بازدید : ۸۲۶   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)

        سليمان ديد يك موري به دندان
        گرفته دانه اي و مي كشد آن
        چو بود آن دانه بس سنگين تر از مور
        به سختي ميكشيد آن را به صد زور
        از اين بار گران صد بار افتاد
        وليكن زحمتش بر غيره ننهاد
        چو اميدش به خود بود و به بازو
        نشد دلخسته هرگز از تكا پو
        سليمان چونكه ديدش اين چنين كار
        از او پرسيد شرح رنج و آزار
        بگفت اي مور اين جان كندن از چيست
        كه مي دانم  تو را حاجت چنين نيست
        تو را خوردن مگر باشد چه مقدار
        كه بر خود مي دهي رنج چنين كار
        به گفت مورش كه اي چشم تو روش
        معما را مپرس هرگز تو از من
        تو مي داني زبان مور و ماهي
        دگر زين پرسشت حاجت چه خواهي
        مرا حاجت ز انبان است دو دانه
        ولي انبان من پرشد به خانه
        نه بر خود بلكه بر ديگر كسان است
        تو مي داني كه سود است يا زيان است
        سليمان چونكه ديد از او قناعت
        بر آن شد تا ببيند استطاعت
        پس او را با دو دانه حبس بنمود
        كه تا بيند صحيح هست آنچه بشنود
        چو يك سال گذشت آن گه سليمان
        برفت تا اينكه بيند حالت آن
        ولي ديدش كه يك دانه نخورده
        بپرسيد از چه اين تدبير برده
        بگفت بر او كه اي سر تا به پا هوش
        بترسيدم كه من باشم فراموش
        از اين رو دانه اي بر جا نهادم
        كه تا فردا نسازد نا مرادم
        #######################
        شب افروز1380

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        رضا محمدی (شب افروز)

        ،

        طاها محبی (حزین)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4