هنگامی که به گل ها خیره میشم
تصویرت تو ذهنم تجسم میشه
انگار تو خودم گم میشم
یاد تو حتی تو خلوت شب ها دست از سرم بر نمیداره
آخه این چه عشقی بود
که حالا، حتی بعد رفتنت برام یه خواب خوش نمیذاره
ولی درد من این نیست که چرا؟یاد تو داره دیونم میکنه
درد من اینکه وقتی من بیادتم،یاد کی داره دیونت میکنه
خدایا میگیم درست،که دل بعضی ها از سنگه
ولی آخه چرا دل بعضی های دیگه
انقدر نفهمه،که برای دل های سنگی تنگه
خدایا وقتی که اون نیست، چرا باید خاطره هاش پیش من باشه
مگه تاوان عشق چیست؟ که باید بخاطرش زندگیم از هم بپاشه
من یکی که دیگه بریدم
پشیمونم که
از تنهایی به عشق رسیدم
کاش مثل سابق تنها بودم
تا این مصیبت را نمیدیدم
خدایاااااااا،عشق چه قانون بی خودی داره
آخه در حالی که چشمان من براش میباره
اون داره،با عشقش میخنده به حال منه بیچاره
حالا تنها تکیه گاهم یک دیواره
که اونم از دست اشکام
چند وقت دیگه رو سرم آواره
اونوقت اون چیزی که ازم میمونه یه مزاره
که بجز خاک، حتی روش یه شاخه گل نداره