سپهر پیراهنِ سُرخَش به تن کرد
دلم یادِ شهیدِ بی کفن کرد ...
شفق در چشم های فاطمه بود ...
محرّم آمدش ... ذکرِ مِحَن کرد
ز یادِ بوریاپوش اش جگرسوز
سرشکِ خون ببارید و سخن کرد...
تنورِ خولی و داغی که بر دل
نهاده تا ابد هجران سُنَن کرد ...
مرا طاقت کجا دیدارِ جانان
که جان صدچاک ازین مُثله بدن کرد
بگفت زهرا : حسینم بهرِ "انسان"
فدا گشت و چُنین ترکِ وطن کرد