گوش کنید نغمه سرایی جغد شب را
او ندا میدهد به آشوبی در راه
پر و بالش را گشوده
آماده ی پرواز به مقصدی نامعلوم
سرگشته و حیران در پشت بامهای مردم
انگار در گلوی خود پر از باد غرور شده
بی رحم و سنگدل همچو صخره ی سنگ شده
نگاه کنید عمرش چه بی کفایت شد
غصه ی دلش چه بی نهایت شد
هیچکس ویرانی اش را نفهمید
رنجش خاطرش را از دل شب نفهمید
لیک بشنوید از من راز دلش را
راز نغمه سرایی پس از مرگش را
دنیایی تیره و تار در انتظارست
لحظه هایی شوم و بی قرار در راهست
روزی رسد سیل غم دنیا را فراگیرد
طوفان بلا ،گرد باد حوادث همه جا را فراگیرد
مرگ شود آرزوی مردم این سرزمین
شیطان شود قبله ی حاجات روی زمین
عبادتگاه این اهالی شود نورباران
خانه ی خدا شود جایگاه میگساران
گناه شود رسم خوشایند این بندگان
زنا شود برنامه روزمره ی این درندگان
روزی رسد مردان از فرط گناه بر خود میبالند
زنان بر زیور خود بر مردان می افزایند
هر کسی را مینگری غرق عیش و نوشه
پدر از فرزند و فرزند از پدر دوره
کینه و حسد شود دخیل دلهای بی صداقت
زندگی مردم شود تهی از عبادت
مادران همدوش دختران خویش
با گیسوانی پریشان تا نزدیک نیش
اه چه حکایت تلخی را ندا داد
صد افسوس که بی صدا جان داد...