ديشب دو ساعت با خيالت تنهايي حرف زدم
همان لباسي را كه دوست داشتي پوشيدم
همان غذايي كه دوست داشتي را برايت آماده كردم
برايت چايي آوردم
وتا صبح برايت حرف زدم
گفته بودم دیوانه ام
گفته بودم دوست داشتنم واقعیست
یادت هست؟؟
تورا دوست دارم،حتي بيشتر از خودم
با دستانت که حرفی را برایم توضیح میدهی دیوانه ات می شوم
عمیق که نگاهم می کنی سرخ می شوم ،لکنت زبان می گیرم
بچه نیستم ولی دلم خیلی کوچکتر از این حرفهاست
دیده ای كسي را که احساس جنون کند با ندیدنت!
دیده ای كسي را که گوشش هیچ صدایی نشنود جز صدای تو!
و هیچ نگوید جز برای تو؟؟
گفته بودم دور که هستی کم میاورم
دربه درمیشوم
وحالا تو دوري ومن كم آورده ام
نوازشهايت را
مهربانيت را
حس آرام بخش نگاهت را
وبودنت را
ميشنوي؟
كم آورده ام
ميخواهم به سيم آخر بزنم
نگران نباش من یک دیوانۀ ساکتم
عاشقم ولی آرامم
آمده ام بگویم
دیگر تحملم سر آمده است
یا باش یا برو...
نمیخواهم آنقدر در رویای خواستنت بال وپر بزنم تا بمیرم
دیگر بس است رویا
تشنه ام...
ميفهمي!؟ تشنه
کمی حقیقت میخواهم
كمي عشق
كمي ارامش
خلاصه بگويم
كمي تو
بتکان تنهاییم را
در دستانت کمی عشق برایم بیاور
از بس شبها برايت خيال با فته ام
تحملم سر آمده است
كم آورده ام بودنت را
گوش ميدهي؟؟
كسي اینجا دیوانۀ بودنت شده
آمدنت را نزدیک کن
زیبا و خواندنی
دستمریزاد