خداوندا گِله دارم ز دستت
چرا اینگونه ام در زندگانی
من از صبح تا به شب کوشم ولیکن
نگیرم بهره از عمر و جوانی
به تاجر یا فلان کاسب تو هر روز
دهی مال فراوان ، تا توانی
یکی را تاج و تخت ، آن دیگری را
سر افکنده نمایی از گرانی
ندارد تا که سازد سیر فرزند
و یا پوشد لباسی آنچنانی
به آن که داده ای مال فراوان
بُوَد منکر تو را، دانم که دانی
لباس عافیت بر تن بپوشد
نگیرد از ندار هر گز نشانی
یکی را بخشی چون تیمور، جهان را
یکی را بر صلیب ، مانند مانی
تو خواهی در قیامت پاسخ از من
بخوان بر من چه دادی که ستانی
فلان کس را چو بخشیدی ز مالت
همه در کفر نعمت یا نهانی
کَنَد پوستی ز مردم در شب و روز
چو بر مالش بنازد، نیست جانی؟
زمانی قدرتی بخشی به انسان
شود گُم بینوا در هر زمانی
نگیرد هیچ سراغی او ز زیر دست
گمانْش دارد که عمر جاودانی
چه گویم دیگر ای رب توانا
نمی دانند که بعد از این جهانی
بپا باشد ، بخواهیْشان تو وا خواست
چه روزی باشد آن روز گر بدانی
تو ای انسان غافل با تو هستم
بدان که اینچنین هرگز نمانی
خداوندا تو بخشا آریا را
جوان باشد ، پُر از دل ناگرانی