ز بهر دیدن روی تو دلدار
شب و روزم شده چشم انتظاری
خدا داند دلِ زارم به یادت
نبیند در خودش ،صبر و قراری
پریشان خاطرم ، ای یار زیبا
چه سازم، چون ندارم بردباری
شدم دیوانه از هجر تو جانا
به جز فکر و خیالت نیست کاری
چه روزهْایی که با هم غرق شادی
مرورش بر دوچشمم هست، خاری
تو دانی مِهْربانْ در روی این خاک
که زخمت بر نشستست، یادگاری
هنوز یاد تو را در سینه دارم
شگفت یادی که دارد ، ماندگاری
که پُر بود آن همه عشقم ز راستی
نبوده پیشه ام بی بند و باری
کجا باید کنم شِکوِه ز دستت
بگو جانم که مُردَم من ز زاری
که روز و روزگار آسان ز دستت
بگیرد آنچه را که دوست داری
همه پژمرده کردی سن و سالم
خوشا بر روزگار، در سال پاری
چه اندیشه که در سر پروریدم
ندانستم که سهمم هست خواری
بگو با من صنم،از چه چنین رفت
چرا پیچیدی از آن پایداری؟
بیادت آورم ، روزی که سوگند
مرا دادی ، چرا پا در فراری
تو گفتی آریا را هست پابند
ندانست می خورد نیشی ز ماری