تو این را دروغ و فسانه مخوان
به یکسان روش در زمانه مدان
ز او هر چه اندر خورد با خرد
دگر در ره رمز معنی برد
----------------------------------
آرش کمانگیر
آفرین آرش تو ای مرد غیور
از میان لشکرت بودی جسور
لشکر تورانیان از ره رسید
هر کدامْشان داشت در دل این امید
خاک ایران را بدون جنگ وخون
از شما گیرند مردان زبون
خاک ایران را که در راهش چنان
خون بها کردند مردان و زنان
چون بگردیدند دور هم سران
فتنه ای آمد از آنان در میان
آزمونی از برای لشکر ایرانیان
ساختند،سود از خود و از ما زیان
چون بیامد یک نفر از آن سپاه
از برای گفتن فرمان شاه
خواند آن دستور را مرد زبون
هم ز بالا شد هیاهو هم ز دون
بعد فرمان در میان لشکر ایرانیان
جز صدای همهمه، چیزی نیامد در میان
این عجب حکمیست از مردان شوم
تیر خواهد ساخت حد مرز و بوم
هر کدام از لشکر ایران زمین
در خودش یارا نمی دید اینچنین
دشمنان چون حال آنان را بدید
در تخیل داشتند دل پرامید
در همین رویا بسر بردند آن مردان پست
ناگهان از لشکر ایران خموشیها شکست
شد جدا آن مرد از بین سپاه
لشکر توران همی کردش نگاه
اینچنین میگفت آن مرد دلیر
آرشم من، جنگجوئی شیر گیر
آزمونْتان را هم اینک با کمان
پس دهم، ترسی ندارم من زجان
دشمنش از بهر او وا کرد راه
مرد وزن هر دم برآرش کرد نگاه
مادران و دختران سرزمین
کودکان و سالمندان همچنین
از برای فتح آن پاینده خاک
در سلامت دارش ای یزدان پاک
چونکه آرش این دعاها را شنید
در دلش نیرو بسی آمد پدید
رفت بالا آرش از البرز کوه
از برای آزمون آن گروه
شب که شد آرش نیامد از گُدار
رفته بود از مردمی صبروقرار
عده ای رفتند بگیرند زو نشان
یافتند ز آرش، ولیکن یک کمان
جان خود در تیر کرد مرد دلیر
ناله کردند در غمش برنا وپیر
بعد چندین روز چون قرصی ز ماه
تیر آرش را همی جست آن سپاه
تیر آرش تا به جیحون رانده بود
مرز ایران را چو سامان داده بود