نوروز به راه است و همه غرق تکاپو
مردم به تقلّا و تلاش ، پر ز هیاهو
میلی نبُوَد بهر خرید شب نوروز
انگار پریشند و همه سَردنُ جان سوز
پولی نَبُوَد بین همه مردم سخت کوش
تا اینکه مهیا کُنَدَش کفشی و تن پوش
خرجی و مخارج کمرِ خلق شکانده
شادی و سرور بین همه خلق نمانده
گردیده همه وردِ زبان، من که ندارم
از صبح الی شام شدستی همه کارم
میوه که بُوَد خون پدر، رخت و لباس هم
اجناس گران است و درآمد همه اش کم
گویند مرا رُو که رویم در خط بازار
افسوس که باشد همه ی حال منش زار
چون جیب تَهی هست و ندارم به حسابم
پولی که دهم بهر عیال، از چه بخوانم؟
دیروز روانه شدم و میوه خریدم
چون وقت حساب شد ،به یکباره پریدم
گفتش که ندارد حاج آقا ، قابل سرکار
مهمان شوی و جانِ دلم جعبه را بردار
گفتم نه عزیزم تو بگو چند دهم من
گفتا که نگیرم زتو من ، جانِ همین تن
القصه چو دادم وجه آن میوه به کاسب
گفتش که خریدی جان من جنس مناسب
انصاف نباشد ،چه بگویم که در این عید
بس خانه و بس مهرومحبت که چه پاشید
یا رب کمکی کن که در این گردش امسال
سرخوش شود این مردم و نیکو شودش حال