يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر محمد مير سليمانی بافقی (باران)
آخرین اشعار ناب محمد مير سليمانی بافقی (باران)
|
"خالو"
خالوبنشین که چای مردی بخوریم
یک دانـــــه رطب زپایمردی بخوریم
خالو غــــزلی نمانده ته چین بکنم
یـــا در ته دیگ شعر غزلچین بکنم
خالو دلمان گــــــــــرفت از ابر دغل
از نقش رفیق مــانده در جنگ جمل
یک مرد مگر نیست که کاری بکند
از چشمه ،زلال عشق جاری بکند
یک مرد مگر نیست دراین شهر غریب
تا هیمه کنــــد شاخ پلیدی فریب
یک مرد کم است بین این نامردان
تا آخــــر صف نشسته اند خناثان
اینجا همه از غــــــار ونیز آمده اند
در هیبت میش و چنگ تیز آمده اند
چنگیز و مغول دوباره بر کار شدند
در یک شب ماتمزده غمخوارشدند
خان مرد ولی به خون نشست خوان زمین
قد کرده کمان ؛ بید گلستان زمین
اینجا همــــــه از ایل محمد خانند
قاجاری و بی ریشه و بی سامانند
خالو!در و دیــــــوار غــــریبند اینجا
تولید تمـــــــــــــــدن فریبند اینجا
یک مرد کجاست تا که آقا بشود
یک لحظه ولـو ،تاج سر ما بشود
یک شاخ نبات حافظی کم داریم
از غیبت عـــــطار، فقط غم داریم
خالوچه خوش است حافظ ازبر بکنیم
ديباي غـــزل چو چادري سر بکنیم
اینجا همه دور هم به پرگار غمنند
ابر ومــــه وخورشید طرفدار غمنند
دردی بــــــه تمام عضوهامان مانده
سعدی تــــــــه راه دردها را خوانده
خیام زمان ما کمی بوالهوس است
قانون وشفای ما اسیر قفس است
رستم فقط هاونی بـــــــــه بالا ببرد
یـــــــــا شیشه آهنی بــــه بالا ببرد
از میز کلاس غــــــم تراوش گردد
هی مـــاه محـــرم سیاووش گردد
خالو تنمان خورده تن شمر وسنان
وارونگی از مردی مرد هست عیان
بابا لب خندان خـــــودش را بفروخت
دندانه به قفل اخمهایش می دوخت
خالو گپ ناگفته زیــــاد است به دل
رنجی ز خزان وشور باد است به دل
صافی دلم ز کینه ها خـــالی هست
درسفره سینه ام اگـــر فالی هست
شبهای زمستانی دل طولانی است
رنگینه پــــــــاییز غمم "بارانی "است
فرشانه این کلبه حصیر غزل است
دور قزحش ندیمه های زحل است
خــــــــالو نشود اسير رنگي بشويم
بر برگ شقايقي ،فشنگي بشويم
ای كاش به برگ گل کمي رو بزنيم
یـــــــا گونه سرخ گل، لب جو بزنيم....
28/8/92مشهد
پ.ن.روزی تصویر دخترکی 5 ساله را بدون سر
در درگیریهای سوریه دیدم.....
این از آن است.....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.