به نام خداوند صدف
غم , چو پلکت
میزنی بر هم چو پلکت!
میکنی تار و سیه روزم چو پلکت
ناوک ِ مژگان ِ تو چون تیر سوزد استخوانم
با من ِ شیدا شود محرم چو پلکت
دل شود محکم چو پلکت!
همچو پلکت...
***********
خیز آهم!
در مسیری از نگاهم
تا نگاهت شبنمی شد سد راهم
مانده ام محزون و بیدل ؛ پیکرم پوسیده گویی
تیـرگی چادر کشیده روی ماهم
شب شده صبح پگاهم...
در گناهم!
***********
بوده انگار!
عاشق،این قلبِ گنهکار...
تا بگیرد عطر یوسف گشته بیـمار
آخر این ره تا کجا خواهد کشید این جسم و دل را؟
تکیه بر دل چون نشسته خسته و زار
منتظر تا روز دیدار
پشت دیوار ....
با احترام
به یگانه ی سایت , جناب مصطفی یگانه!