بویِ پیراهنِ خونینِ کسی می آید
در حرم نعره یِ نامرد بسی می آید
حیدر از ناله یِ فرزند ، دلش غمناک است
شِکِوه دارد زِ شما ، مویِ زنان بر خاک است
راست گفت آن یلِ کافر کُشِ مُسلم آقا
این جماعت چو سرابند نیا کَرب و بَلا
از ازل مسلکشان مرد نمایی بوده
کِی بدانند که خونِ تو سمایی بوده
شمسِ محجوبِ حرم پرده ی عصمت ، زینب
سترِ مستورِ زلالیه یِ عفّت ، زینب
اذنِ مدخل شدنِ شامِ غریبان ، زینب
کوهِ نشکسته به دامانِ حریفان ، زینب
ترس دارد مگر از لشکرِ دشمن ، زینب ؟
گفت دیشب سببِ واهمه با من ، زینب
ترسم این است که بادی بِوَزَد در صحرا
سرِ بر نیزه بیُفتد به زمین ، واوِیلا
تیر اگر بر لبِ عبّاس خورَد باکی نیست !
ضربه بر حنجره یِ طفل که چالاکی نیست
؟!
بر بلندایِ علم هایِ جهان بنویسید :
کوهِ عشقی تو ابا الفضل ، اَمان بنویسید
پورِ حیدر بدنش طعمه یِ بدکاران شد
بعد از آن ثار الله ، مضحکه یِ خواران شد
ماهِ کامل شده امشب به علی نزدیک است
ظهرِ فردا تپشِ قلبِ علی بر ریگ است
مهد و گهواره یِ اصغر به کجا بگذارد ؟
سمِّ اسبان و قدم هایِ زنان خون بارَد
قاسم از تشنگیِ اهلِ حرم دلگیر است
اصغر آن قدر بِنالید که دیگر سیر است
قاسم از تیغِ عدو ترس ندارد هرگز
مُجتباییِّ عمو ترس ندارد هرگز
دست بر گوشِ رقیه تو نزن نامحرم
گوشِ او پاره شده ، کُهنه یِ زرد آوردم
شاهِ بی لشکر از این رنج و بلا گِریان شد
مادرش فاطمه تا دید سرش بریان شد
سر که بر نیزه زدی فکر نکن سر داری
ترسم آخر نَتَوانی که سَرَت برداری
در تمامیِ بشر ، سینه زنانت عشق است
در شبانگاه و سحر ، ظهرِ اذانت عشق است
در میانِ پسران ، سروِ جوانت عشق است
بر دِلَم حک شده ، مهدیِ زمانت عشق است