سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        برخیز و عمل کن

        شعری از

        غلامعباس سعیدی

        از دفتر نقشی بر آب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲ ۲۳:۳۹ شماره ثبت ۱۹۴۷۴
          بازدید : ۹۱۳   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر غلامعباس سعیدی

        با واژه به دل مثل مسلسل زدی آتش

        آخر به چه دل باز به تاول زدی آتش

        هر واژه چو شمشیر خروشید و به دل شد

        گریان شدم و خانه ی ما توده ی گل شد

        غم خوردم و تب کردم و چون نبض تپیدم

        رفتم به پس زانو و در خویش خزیدم

        ابر آمد و چشمان ترم رهزن دل شد

        خورشید گرفت و افق مهر خجل شد

        اشک و غم و آه و الم و درد دویدند

        چون پیک اجل بر سر من زود رسیدند

        بر چشم ترم پنجره ی خواب گشودند

        در گوش دلم یک غزل ناب سرودند:

        ای آنکه ترا وسوسه ی خواب گرفته

        برخیز که این مزرعه را آب گرفته[1]

        برخیز و ببین خانه ی جدّ پدریمان

        با پنجره ی باز تو را قاب گرفته

        چشم غضب دیو که سرخ است و سفید است

        از روی پری سرخ و سفیداب گرفته

        در چشم ترش بارقه ی مهر بریزید

        کز پای افق جام می ناب گرفته

        خشکیده زمین و شده چون کاسه ی سیمین

        خورشید به خود حالت سیماب گرفته

        در حال تو خون شد دل تاول زده ی من

        رنگ رخ من گونه ی مهتاب گرفته

        ای ترک غزال افکن من ترک غزل کن

        منشین و مکن شیون و برخیز و عمل کن

        شب پشت در خانه کمین ساخته امشب

        از دم همه را خانه نشین ساخته امشب

        آه سحر آور که بدرّم جگرش را

        از سینه ی سرخش به در آرم سحرش را

        برخیز و بیا مقصد ما قلّه ی قاف است

        بنشستن و غم خوردن و تأخیر خلاف است

        کاری به چنار و شب و روباه نداریم

        تا از دل شب چشمه ی خورشید بیاریم

         

         ای پیک سحر راهی زندان شده ای باز؟

        یا همسفر غول بیابان شده ای باز؟



        [1]-  افسوس که این مزرعه را آب گرفته        

        دهقان مصیبت زده را خواب گرفته   

        ادیب الممالک فراهانی

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0