امروز گذشت

امروز گذشت و هرگز ندیدی

اعماق وجودت را

هر روز چشمانت

به وسعت افتاب باز می شد

هنوز به یاد نداری

چشمان خیسی را

که در کنارت باز می شد

خنده های که همیشه

بر لبان کودکی باز می شد

باور کن

تصورش سخت است

صحنه های غم همیشه

فراموش نمی شود

دقایقی خواهد رسید

که بادها تو را می برد

به سمت دنیای پرتلاطم

به دنیای که باید رفت

دید غصه و غم هایش را

که شاید گناهی در کنارت باشد

و او را ببینی

که چقدر ازار می دهد

دنیای را

که تو ندیدی

این گناه تو است

که به سمت چشمان خیس 

باز نمی شد

فرصتی نیست

 بسوزان گناهت را

تا چشمانت به وسعت

دنیای دیگر باز شود