سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 خرداد 1403
  • روزجهاد كشاورزي (تشكيل جهادسازندگي به فرمان حضرت امام خميني -ره-)، 1358 هـ ش
10 ذو الحجة 1445
  • عيد سعيد قربان
Sunday 16 Jun 2024
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    يکشنبه ۲۷ خرداد

    حکایت میکند سعدی

    شعری از

    حورالعین اوجاقی

    از دفتر مینا مرغک تنها نوع شعر

    ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹ ۱۵:۵۸ شماره ثبت ۱۸۵۴
      بازدید : ۸۴۵   |    نظرات : ۱۲

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر حورالعین اوجاقی

    حکایت می کند سعدی

    بس است از یار گفتن،پنجه را در زلف شب بردن

    بیا یک قصه هم از  سعد ی ِ شیرین سخن خوانیم

    ز بیماری ِ مهلک ،در سر سلطان

    واز رای پزشکان در علاج درد ِبی در مان

    و دارویی به جنس ِ زَ هره  انسان

    نه هر انسان !

    جوان ، بیدار وجدان ، پردل و جرات

     

    سیاست پیشه بودن حیله می خواهد

    وفرهادی که اسطوره شده در کوه کندن

    چاه ِ بیژن را کــَنـَد اکنون

    جوانان را به تدبیری میان صحنه آورده

    نشانها را درون ِسینه ی چشمان ِآنها جستجو کردند

    جوان ِ بینوا را دستها بستند

    بهای خون اورا موبه مو دادند وُ با این بیکران بخشش

    درخت عاطفه خشکید از بن ، سینه ی مادر چو صحرا شد

    و غم در چهر ه ی بابا به پشت ِ پرده ی ابهام پنهان  شد

    ونقش مُهر ِ قاضی سرد و خشک و بی صدا آذین ِ کاغذ شد

    جوان در رو به روی ِ جوخه ی اعدام

      به سوی آسمان رو  کرده ، می خندد

    و حاکم با تعجب علت ِ لبخند می پرسد

    صدایش می شکافد بغض ِ میدان را و می گوید

    که ناز ِ نا زنینان را پدر یا هم کشد مادر

    و دعوا را به پیش قاضی و حاکم برند آخر

    من اینک هرسه را یک جا ز کف دادم

    کنون در پیش تو از دست تو من داد می خواهم

    که هرکس یک زمان باید به خود آید

    دل ِ سنگین ِ حاکم زان سخن ناگه به درد آمد

    به دیده آب گردانید

    هلاک ِ خویش را اولی زمرگ ِ بی گناهان دید

    نوشته در گلستان که:

    خدا هم درد بی درمان حاکم را شفا بخشید

    ۰
    اشتراک گذاری این شعر
    ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

    Guest

    ،

    طاها محبی (حزین)

    ،

    یلدا خالقی نسب

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0