بسم الله الرحمن الرحیم
روی مدارِ بی کسی هم رنگ پاییزم
دفتر به دفتر در فراقت شعر می ریزم
دلگیرم از رویای سیلی خورده ی تقدیر
از ماجرای بعدِ تو لبریز لبریزم
این روزها شاید که دلتنگِ کسی باشی
آبستنِ فردای مَردِ نارسی باشی
یا مثلِ توپِ سَر پُرِ آماده ی شلیک
در خطِّ حمله کُشته ی آتش بَسی باشی
"دنیای ما اندازه ی آینده ی هم نیست"
تقویمِ بُغضم می شوی این حادثه کم نیست
فرقی ندارد ماجرای رفتن و ماندن
عمری است بودن های ما هم، شکلِ آدم نیست
لب های من بر عکسِ تو طعمِ گَسی دارد
از خاطراتی که همیشه درد می بارد
بر تیک تاکِ ثانیه دیوار چسبیده
هر گوشه ای تنهایی ولگرد میبارد
آن سو تر از احساسِ زخمی بین باورها
جایی که دلتنگی تقاص از مَرد میگیرد
آتش گرفته خنده ام روی تَنِ سیگار
شاعر که تنها شد یقیناً زود می میرد
کاغذ چموشی می کند دیوانه را دریاب
چشم انتظارت مانده مُشتی واژه ی بی تاب
صندوق پُستِ خالی و بالِ کبوتر ها
در مُشتِ بازِ ابن سیرین می پرند از خواب
سَر میکشم یادِ تو را با گوشه ی سازم
هر شب گلویم را میان دار می بازم
از آنچه بودی آنچه کردی آنچه یادت رفت
با لهجه ی بیچارگی تصویر می سازم
شلّیک کُن بر من تمامِ عُقده هایت را
زَن ها فقط دنبالِ تَق تَق های باروت اند
رویِ جنازه زخمِ مهمانی کرکس ها
اینجا همه دلواپسِ تشییع تابوت اند
زیر لحافِ سایه ام تا صبح بیدارم
در رختخوابم شاخه ی افسوس می کارم
مثل غذای گُم شده در حوضِ استفراغ
من آخرین ته مانده ی دوران خودکارم
حتی اگر در خواب من تعبیر ها مُرده
در قیل و قالِ خاطره اسم تو را بُرده
بعد از تو لبخندِ به خاک افتاده ی قالی
از انتحاری بی صدا یکباره پَژمُرده
ای کاش می شد شانه هایت را چپاول کرد
یا با نگاهت گفتنی ها را تبادُل کرد
در لابلای جنگ زار داغ اندامت
با سنگرِ پیراهنت هر شب تساهُل کرد
دستانِ تب پاشویه را تا میکند نابود
شاید که باید از تنم خود را در آرم زود
بیرون بکش خون مردگی های سُرنگ ت را
از هر چه بود و هرچه هست و هرچه خواهد بود
"والّتین والزّیتون" که دیگر بر نخواهم گشت
قَلّاده میبندم شعورِ شیرخوارم را
از صبح تا شب زیر آوار جدایی ها
جزغاله کن پژواک های انتظارم را
#سید_هادی_محمدی