لب تر کن بگو باز آ
بی عصا دریا شکافم
یک کلام کافیست
حقیقت را به رؤیاها ببافم
لب تر کن جان خواه
سرِ شانه ت بمیرم
تو گو صحرا بخواهم
کویر در مشت بگیرم
لب تر کن به شیدایی
به صحرا چادر افکندم
جز خود همه منع کن
همه را دست به سر کردم
لب تر کن به دو بودن
کلبه ای دست ساز میسازم
تو گو عشق بیش میخواهی
دلِ بسته باز می بازم
لب تر کن به بیداری
به شب خورشید اندازم
تو گو خانه می خواهی
سقفی از عشق میسازم
لب تر کن به آشوبی
جهانی را بهم ریزم
ایستاده را رد کن
به سویت رویِ خاک خیزم
لب تر کن به غوغایی
هزاران دردسر سازم
فقیری را تو خواهانی ؟
همه مال و منال بازم
لب تر کن به آرامش
همه شهر را کنم خاموش
بگو از رخت بیزاری
آتش را کنم تن پوش
لب تر کن به شعر سازی
شهری از شعر میسازم
تو گو عاقل نمیخواهی
من به جنون می نازم
لب تر کن به ایمانی
هر شب معتکف گردم
تو گو پروانه می خواهی
هر دم دورت میگردم
لب تر کن به ناممکن
ببین به کوهِ قاف صعود کردم
بگو گمگشته میخواهی
به چاهِ یوسف سقوط کردم
لب تر کن به باریدن
چشمم را به ابر دادم
صبوری را تو خواهانی
به ایوب درسِ صبر دادم
لب تر کن به کوه کندن
تیشه ی ِفرهاد میگردم
تو این جان را نمیخواهی
همچو پَر در باد میگردم
لب تر کن به جنگیدن
لباسِ رزم میپوشم
تو پیشمرگ میخواهی
من جام زهر مینوشم
لب تر کن به سفر با من
همه جان همسفر کردم
شجاعت را تو خواهانی
به رسوایی خطر کردم
لبت خشک شد
به بوسه ام لبت تر کن
یکبار بگو مرا خواهی
مرا به همه عالم سر کن
علیرضا دربندی
درود بر شما
زیبا قلم زدید