پنجشنبه ۲۲ آبان
شهر خاموش شعری از محمد رسول بیاتی
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ ۹ روز پیش شماره ثبت ۱۴۱۹۵۶
بازدید : ۳۵ | نظرات : ۵
|
دفاتر شعر محمد رسول بیاتی
آخرین اشعار ناب محمد رسول بیاتی
|
راه افتادهام،
بیآنکه بدانم
کجا میروم.
نه مقصدی،
نه نشانی،
فقط جادهای
که خودش مرا میبرد،
مثل رودی
که راهِ دریا را از بر است.
هوا سنگین است،
و زمان
چون مهی خسته
دورِ مرا گرفته.
قدمهایم صدا ندارند،
و هرچه پیشتر میروم
همهچیز خاموشتر میشود،
حتی صدای فکرهایم.
به شهری میرسم،
جایی
که هیچکس
به کسی نگاه نمیکند،
و پنجرهها
فقط به درون باز میشوند.
اینجا
آرامش عجیبی جاریست،
نه از خستگی،
که از دانستن چیزی
که ما هنوز
یاد نگرفتهایم.
کوچهها
بیصدا نفس میکشند،
درختان
سایهشان را
با احتیاط میپوشانند
روی دیوارهایی
که سالهاست
کسی از آن بالا نرفته.
پنجرهها بازند،
اما هیچ نگاهی
از آنها عبور نمیکند.
نه صدایی،
نه فریادی—
فقط نسیمی گاهبهگاه
که بوی خاک دارد
و خاطرهای دور،
از کسی
که شاید من بودهام.
در این شهر قدم میزنم،
آهستهتر از رؤیا.
روی هر خانه را میخوانم،
مثل کتابی بینام،
که نویسندهاش
دیگر در میان ما نیست.
میخواهم سخن بگویم
با اهالی این شهر خاموش،
اما دهانها
مُهرِ مه گرفتهاند،
و چشمها
به جایی نگاه میکنند
که من نمیبینم.
روی دیواری نوشتهاند:
«روزی تو هم خواهی آمد»
و زیرش
با خطی لرزان:
«خوش آمدی».
ایستادم،
نگاه کردم،
و نفهمیدم—
که آن «تو»
من بودم،
یا کسی دیگر
که هنوز نیامده است.
اکنون
نسیم سردتر شده،
سایهها بلندتر.
و من میفهمم:
این شهر،
شهرِ مردگان است،
و من
مهمانِ لحظهای
در خوابِ طولانیِ آنها.
شاید مرگ،
همین رفتنِ بیصداست
در کوچههایی
که دیگر
کسی نامشان را
نمیپرسد.
محمد رسول بیاتی
|
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
متفاوت و زیباست
در وصف دیار باقی
امید که ۱۲۰ سال دیگر خرم و تندرست بسرایید