پدر ققنوس، حقیر خاکستر او
هزاره هم نفس با بستر او
تن و جانی به هم آمیخته با هم
نوا و نی به هم آموخته با هم
سرم در پای او در سجده باشد
به پایش جان من چون مژده باشد
بسوخت در آتش و من زنده گشتم
خدا را جایشان من بنده گشتم
تبارک آن خدا زنده از اویم
نوای آن پدر گوید گلویم
نوای اوست که از نایم بخیزد
چنانش ز آتش و جایم بخیزد
من از عهد الست جاری از اویم
سری در طاعت باری از اویم
تسلسل باید این نسل مبارک
سری در طاعت یار تبارک
خدا را آن یگانه یار غایب
به پرده گویدم من جای کاتب
نگارم رامیار از نسل نوح است
مسیحا قالبش آکنده روح است
وگر خاکستر از جان پدر باد
چنان اجدادشان نسل هنر باد
به دستش جام می مستی سراید
غزل از خالق و هستی سراید
چنان از قبرشان نوری هویدا
جمالش یوسف و دلبر ذلیخا
بخوانم از پدر یعقوب کنعان
به چاه ام در فراق از مکر دوران
مبادا بار دیگر از نقد جانم
به اغیارم دهند با قرص نانم
به مصرم باز برند برده فروشان
شود اشکم ز سر جاری خروشان
بخوانم از پدر سودم رساند
مشام مردم از عودم رساند
به زندان یا به بدنامی گرفتار
خداوندم کفایت گاه انظار
به رستاخیز که سر از گور برارم
انالحق از سر توفیق بخوانم
جهانی روشن از نور خداوند
شکوهی از پدر کوه دماوند
ملاقات بزرگان شاملم باد
کرامات خداوند نایلم باد
ز الطاف وجودش باغ رضوان
کرارا ثابتم شد درس قران
به رضوان دعوتیم مکتوب ایشان
به همراه پدر همراه خویشان
نشینم بر لب کوثر غزل خوان
خدومم حوری و جمعی ز غلمان
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف پدر