سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 27 آبان 1404
    28 جمادى الأولى 1447
      Tuesday 18 Nov 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب

        سه شنبه ۲۷ آبان

        سکوت نور

        شعری از

        محمد رسول بیاتی

        از دفتر شعرناب نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ حدود ۱ ماه پیش شماره ثبت ۱۴۱۳۶۴
          بازدید : ۱۸۴   |    نظرات : ۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد رسول بیاتی

        غریب ، غریب 
        چقدر غریب است،
        مردی که با خدا راه می‌رود —
        در زمانی که
        دل‌ها از ترسِ عشق می‌گریزند،
        و ایمان
        چون پرنده‌ای بی‌لانه
        در میانِ کابل های برقِ شهر
        گم شده است.
         
        هرچه خدایی‌تر،
        تنهاتر در کوچه‌های خاک،
        هرچه روشن‌تر،
        سایه‌اش غریب‌تر بر دیوارِ زمان.
         
        من به جایی رسیدم،
        که خدا را
        در برگِ درخت پنهان می‌کنم،
        در نفسِ باد،
        در چشمانِ ماهی‌ها،
        در لبخندِ کودکانی
        که هنوز
        نامِ او را بی‌غرض صدا می‌زنند.
         
        در این روزها،
        باور کردن سخت است —
        ایمان،
        دیگر چون نانِ تازه بر سفره‌ها نیست؛
        چون بوی نان است —
        هست،
        اما دیده نمی‌شود.
         
        در این زمانه،
        سخت است مومن ماندن،
        وقتی که حتی فرشتگان
        به نانِ شب محتاجند،
        و شیطان
        کت‌وشلوار می‌پوشد
        و خطابه می‌خواند.
         
        من دیدم که مردم،
        با زبانِ دعا
        در بازارِ دروغ معامله می‌کنند،
        و صداقت را
        چون سنگی سیاه
        از دلِ خویش بیرون انداختند.
         
        و چه غریب‌تر،
        آن مردی‌ست که در خانه‌اش نیز تنهاست —
        میان اهل و عیالش،
        چون سایه‌ای آرام.
        او سجاده‌اش را پنهان کرده
        در گوشه‌ی دل،
        و شب‌ها،
        بی‌صدا با خدا می‌گرید،
        تا مبادا کودکش بپرسد:
        «پدر، چرا گریه می‌کنی؟»
         
        در میانِ این همه صدا،
        من سکوت را برگزیدم —
        چرا که خدا
        در سکوت سخن می‌گوید.
         
        اکنون،
        در هر قطره‌ی باران،
        در هر شکستِ دل،
        در هر بیداریِ سحر،
        ردّی از حضورِ اوست.
         
        اما چه سخت است،
        ایمان داشتن در زمانی
        که همه چیز
        ظاهرِ نور دارد
        و باطنِ سایه.
         
        و من هنوز
        در کوچه‌های شرکِ خفی قدم می‌زنم،
        می‌بینم که مردم
        با صدای بلند
        شرکِ جلی را آواز می‌کنند،
        و هرکه خاموش است،
        دیوانه می‌خوانندش.
         
        با این همه،
        من می‌دانم —
        خدا هنوز
        از لابه‌لایِ درختانِ باغ می‌گذرد،
        و نوری نازک
        از
        انگشتانِ صبح
        بر خاک می‌پاشد...
         
        برای مردی
        که هنوز
        با او راه می‌رود.
         
         
         
         
         محمدرسول بیاتی 
         
         
         
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        حدود ۱ ماه پیش
        بانام ویاد خدا خندانک
        ودرود برشاعرتوانای این صفحه
        شعر بسیار زیبا و متفاوتی خواندم
        سپیدی تامل برانگیز وبامعنا
        بسیار عالی شروع کرده بودید
        درابتدا مخاطب فکر می کندکه یک شعر شخصی است اما وقتی که تا ته می خواند می بیند که در بطن این سپید چقدر رندانه وزیبا و بازبانی لطیف به خیلی از مسائل اجتماعی امروز ما اشاره شده است

        🌼✅️درهمان بند اول راه رفتن مردی باخدا خیلی شاعرانه است و آدم را وارد یک فضای خاص می کند و خیلی خوب مخاطب را با خودش همراه می کند تا انتها
        شاعر ایمان را به پرنده ای بی لانه تشبیه می کند که در وسط کابلهای برق گرم شده
        حکایت تلخ این روزهای دنیا
        که متاسفانه خدا و باورهای دینی بسیار کمرنگ شده و روزبه روز هم انگاردارد بدتر میشود
        بس که تبلیغات بدی هم برعلیه دینداران میشود
        خیلیها کلا می ترسند وپنهان می کنند که دیندارند وبا ایمان واز این طرف ازبس که ریا ودروغ زیاد شده وسواستفاده شده توسط عده ای ازدین اگر یک نفر واقعا مومن واقعی هم باشد کسی راحت باور نمی کند و متهم به خیلی چیزها هم ممکنه بشود ومجبور شود پنهان کند عقایدش را ...

        🌼✅️بند دوم وسوم وچهارم وپنجم وششم شعر هم اشاره به این حقیقت تلخ دارد به منزوی شدن دین ودینداری:👇👇

        هرچه خدایی‌تر،
        تنهاتر در کوچه‌های خاک،
        هرچه روشن‌تر،
        سایه‌اش غریب‌تر بر دیوارِ زمان.

        من به جایی رسیدم،
        که خدا را
        در برگِ درخت پنهان می‌کنم،
        در نفسِ باد،
        در چشمانِ ماهی‌ها،
        در لبخندِ کودکانی
        که هنوز
        نامِ او را بی‌غرض صدا می‌زنند.


        در این روزها،
        باور کردن سخت است —
        ایمان،
        دیگر چون نانِ تازه بر سفره‌ها نیست؛
        چون بوی نان است —
        هست،
        اما دیده نمی‌شود.
        ****************
        🌼✅️دراین بند هم اشاره زیبایی به فقر که ایمانی نگذاشته👇👇 :

        در این زمانه،
        سخت است مومن ماندن،
        وقتی که حتی فرشتگان
        به نانِ شب محتاجند،
        و شیطان
        کت‌وشلوار می‌پوشد
        و خطابه می‌خواند.

        کت وشلوار پوشیدن شیطان و خطابه کردن خیلی حرف داره کنایه از آدمهای فریبکاری که فقط ظاهرا دیندارند و دراصل ریاکار ...

        *****************
        🌼✅️ودراین بند هم از دروغگویی و عدم صداقت درجامعه ی امروز گفته👇👇:

        من دیدم که مردم،
        با زبانِ دعا
        در بازارِ دروغ معامله می‌کنند،
        و صداقت را
        چون سنگی سیاه
        از دلِ خویش بیرون انداختند.

        ************************
        دراین بند شاعر باز اشاره به پدری باایمان ودیندار کرده که درخانه ی خودش غریب است درواقع به اختلاف عقاید نسل امروز ودیروز اشاره کرده که درظاهر هم زور امروزیها بیشتر است وپدرومادر را حتی مسخره می کنند که دیندارند. واز طرفی از شدت وسختی روزگار و مشکلات اقتصادی وفشار زیاد نمی داند جواب فرزندش را چه بگوید👇👇


        و چه غریب‌تر،
        آن مردی‌ست که در خانه‌اش نیز تنهاست —
        میان اهل و عیالش،
        چون سایه‌ای آرام.
        او سجاده‌اش را پنهان کرده
        در گوشه‌ی دل،
        و شب‌ها،
        بی‌صدا با خدا می‌گرید،
        تا مبادا کودکش بپرسد:
        «پدر، چرا گریه می‌کنی؟»

        ****************
        ✅️ودراین بند👇👇

        در میانِ این همه صدا،
        من سکوت را برگزیدم —
        چرا که خدا
        در سکوت سخن می‌گوید.

        جمله ی سخن گفتن خدا درسکوت خیلی حرف داره .....
        وشاعر ناچار سکوت را برگزیده و بازهم درسکوت به همان خدای خودش پناه برده از این بی ایمانی و بی صداقتی ودروغگویی وریاکاری انسان امروز
        آنجا که می گوید:

        اکنون،
        در هر قطره‌ی باران،
        در هر شکستِ دل،
        در هر بیداریِ سحر،
        ردّی از حضورِ اوست.

        اما چه سخت است،
        ایمان داشتن در زمانی
        که همه چیز
        ظاهرِ نور دارد
        و باطنِ سایه.

        بین ظاهر نور وباطن سایه تضاد قشنگی برقراره....

        و من هنوز
        در کوچه‌های شرکِ خفی قدم می‌زنم،
        می‌بینم که مردم
        با صدای بلند
        شرکِ جلی را آواز می‌کنند،
        و هرکه خاموش است،
        دیوانه می‌خوانندش.

        قدم زدن درکوچه های شرک هم زیباست

        🌼✅️ در بند پایانی هم به زیبایی امید را تزریق کرده به مخاطب و میگه باتمام این بی ایمانیها و خودخواهی ها و خدا ناباوری که دربین آدمهای امروز رخنه باز هم خدا هست👇👇👇

        با این همه،
        من می‌دانم —
        خدا هنوز
        از لابه‌لایِ درختانِ باغ می‌گذرد،
        و نوری نازک
        از
        انگشتانِ صبح
        بر خاک می‌پاشد...

        برای مردی
        که هنوز
        با او راه می‌رود.

        انگشتان صبح ترکیب زیبایی است وبه زیبایی شاعر شخصیت بخشی کرده
        درابتدای شعرم با خدا راه می رود شاعر ودرانتها هم باوجود تمام مشکلات و قضاوتهایی که ممکنه بشه با خدا راه می ره و ذره ای به اینکه خداوند هست و همه چیز را می بیند و خدا را به نوری تشبیه کرده که همواره بر زندگی بشر تابیده ومی تابد وخواهد تابید

        🔷️🌼خلاصه این شعر زیبا کلی حرف داشت
        تیک نقد را فعال می کنم تا بقیه ی دوستان هم بهره ببرند از این شعر زیبا واقعا درسایت شاعران خوب زیادی هستند که به دلیل کمی فعالیت خوب دیده نمی شود آثارشان ....

        جناب بیاتی بزرگوار جسارتم را خواهید بخشید اگر که نتوانستم آنجور که باید زیباییهای شعرتان را واکاوی کنم

        موفق ترباشید ان شاالله🙏🙏

        خندانک خندانک خندانک خندانک
        علی نظری سرمازه
        علی نظری سرمازه
        حدود ۱ ماه پیش
        نقد ارزشمندیست
        درود بانو عجم خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        حدود ۱ ماه پیش
        درود بر استاد عزیزم خندانک
        بسیار عالی خندانک
        سپاس از زحمتی که کشیدید خندانک
        شاد باشید خندانک

        درود بر شاعر محترم صفحه خندانک
        خیلی هم خوب خندانک
        شاد باشید خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سلام برشما استاد سرمازه عزیز خندانک
        ممنونم ازتوجه همیشگی شما خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        درود بر خواهر گل مهربونم شاهزاده خانوم خندانک خندانک
        ممنونم ازهمدلی وهمراهی همیشگی ات نازنینم
        شاگردی می کنپ ومی آموزم کنار شما عزیزانم خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        سید محمد علی سهیلی (سهیل)
        درود تان باد مهربانو عجم
        استفاده بردیم پایدار باشید
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک
        درود بر شما جناب سهیلی بزرگوار خندانک
        ممنونم از عنایت شما خندانک
        می آموزم درکتارشما عزیزان خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد رسول بیاتی
        محمد رسول بیاتی
        ۲ هفته پیش
        سلام و سپاس از شما
        لطف فرمودید
        تمام شعرهای من
        از حال و هوای دل خویش است.
        دلی
        نه در قفسهٔ سینه،
        که در سایهٔ برگی افتاده‌ست
        کنار چشمه‌ای
        که خواب ماه را می‌بیند.

        واژه‌هایم
        از صدای گنجشک نیستند،
        از صدای عبور یک فکرند
        در کوچه‌ای بی‌نام،
        با دیوارهایی
        که با سکوت
        نقاشی شده‌اند.

        و من،
        گاه میان همان دیوارها،
        خودم را
        چون برگِ افتاده‌ای می‌یابم
        که هنوز
        به رؤیای پرواز
        باور دارد.
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        حدود ۱ ماه پیش
        جالب و زیباست
        مزین به نقد نافذ استاد بانو عجم عزیز
        رب جلیل ؟؟؟ خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سید ابراهیم موسوی
        حدود ۱ ماه پیش
        درود بیکران " زیبا و سراسر احساس...آری چه سخت است مردی در خانه خویش تنها باشد
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        میکائیل نجفی(سراب )
        حدود ۱ ماه پیش
        بسیار زیبا و حق پرداز..
        به امید طلوع خورشید عدالت و رهایی از زندان کفر وعصیان..
        درود بر جناب بیاتی عزیز..
        درپناه حضرت عشق سلامت و پیروزمند بمانید..
        خندانک خندانک
        خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        حدود ۱ ماه پیش
        درود برشما

        زیبا ودلپزیر بود خندانک

        خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        راحله حصارکی (راحیل)
        حدود ۱ ماه پیش
        درودتان خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی نظری سرمازه
        حدود ۱ ماه پیش
        درود جناب بیاتی
        بسیار عالیست
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی رحیمی
        حدود ۱ ماه پیش
        دانشمند گرانقدر، محمد رسول بیاتی
        این سپید بلند،تابلویی است از ایمانِ غریب در عصری که فرشتگان به نان محتاجند و شیطان خطابه می‌خواند. تصاویر ناب "پنهان کردن سجاده در گوشه دل" و "گریستن بی‌صدا با خدا"، عمق این تنهایی مقدس را با شکوهی دردناک به تصویر می‌کشد.
        همواره آن نور نازک از انگشتان صبح،راهتان را روشن کند.
        قدح
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        حدود ۱ ماه پیش
        درودبرشما زیبابود 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵
        محمد رسول بیاتی
        ۲ هفته پیش
        تمام شعرهای من
        از حال و هوای دل خویش است.
        دلی
        نه در قفسهٔ سینه،
        که در سایهٔ برگی افتاده‌ست
        کنار چشمه‌ای
        که خواب ماه را می‌بیند.

        واژه‌هایم
        از صدای گنجشک نیستند،
        از صدای عبور یک فکرند
        در کوچه‌ای بی‌نام،
        با دیوارهایی
        که با سکوت
        نقاشی شده‌اند.

        و من،
        گاه میان همان دیوارها،
        خودم را
        چون برگِ افتاده‌ای می‌یابم
        که هنوز
        به رؤیای پرواز
        باور دارد.
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2