غریب ، غریب
چقدر غریب است،
مردی که با خدا راه میرود —
در زمانی که
دلها از ترسِ عشق میگریزند،
و ایمان
چون پرندهای بیلانه
در میانِ کابل های برقِ شهر
گم شده است.
هرچه خداییتر،
تنهاتر در کوچههای خاک،
هرچه روشنتر،
سایهاش غریبتر بر دیوارِ زمان.
من به جایی رسیدم،
که خدا را
در برگِ درخت پنهان میکنم،
در نفسِ باد،
در چشمانِ ماهیها،
در لبخندِ کودکانی
که هنوز
نامِ او را بیغرض صدا میزنند.
در این روزها،
باور کردن سخت است —
ایمان،
دیگر چون نانِ تازه بر سفرهها نیست؛
چون بوی نان است —
هست،
اما دیده نمیشود.
در این زمانه،
سخت است مومن ماندن،
وقتی که حتی فرشتگان
به نانِ شب محتاجند،
و شیطان
کتوشلوار میپوشد
و خطابه میخواند.
من دیدم که مردم،
با زبانِ دعا
در بازارِ دروغ معامله میکنند،
و صداقت را
چون سنگی سیاه
از دلِ خویش بیرون انداختند.
و چه غریبتر،
آن مردیست که در خانهاش نیز تنهاست —
میان اهل و عیالش،
چون سایهای آرام.
او سجادهاش را پنهان کرده
در گوشهی دل،
و شبها،
بیصدا با خدا میگرید،
تا مبادا کودکش بپرسد:
«پدر، چرا گریه میکنی؟»
در میانِ این همه صدا،
من سکوت را برگزیدم —
چرا که خدا
در سکوت سخن میگوید.
اکنون،
در هر قطرهی باران،
در هر شکستِ دل،
در هر بیداریِ سحر،
ردّی از حضورِ اوست.
اما چه سخت است،
ایمان داشتن در زمانی
که همه چیز
ظاهرِ نور دارد
و باطنِ سایه.
و من هنوز
در کوچههای شرکِ خفی قدم میزنم،
میبینم که مردم
با صدای بلند
شرکِ جلی را آواز میکنند،
و هرکه خاموش است،
دیوانه میخوانندش.
با این همه،
من میدانم —
خدا هنوز
از لابهلایِ درختانِ باغ میگذرد،
و نوری نازک
از
انگشتانِ صبح
بر خاک میپاشد...
برای مردی
که هنوز
با او راه میرود.
محمدرسول بیاتی
ودرود برشاعرتوانای این صفحه
شعر بسیار زیبا و متفاوتی خواندم
سپیدی تامل برانگیز وبامعنا
بسیار عالی شروع کرده بودید
درابتدا مخاطب فکر می کندکه یک شعر شخصی است اما وقتی که تا ته می خواند می بیند که در بطن این سپید چقدر رندانه وزیبا و بازبانی لطیف به خیلی از مسائل اجتماعی امروز ما اشاره شده است
🌼✅️درهمان بند اول راه رفتن مردی باخدا خیلی شاعرانه است و آدم را وارد یک فضای خاص می کند و خیلی خوب مخاطب را با خودش همراه می کند تا انتها
شاعر ایمان را به پرنده ای بی لانه تشبیه می کند که در وسط کابلهای برق گرم شده
حکایت تلخ این روزهای دنیا
که متاسفانه خدا و باورهای دینی بسیار کمرنگ شده و روزبه روز هم انگاردارد بدتر میشود
بس که تبلیغات بدی هم برعلیه دینداران میشود
خیلیها کلا می ترسند وپنهان می کنند که دیندارند وبا ایمان واز این طرف ازبس که ریا ودروغ زیاد شده وسواستفاده شده توسط عده ای ازدین اگر یک نفر واقعا مومن واقعی هم باشد کسی راحت باور نمی کند و متهم به خیلی چیزها هم ممکنه بشود ومجبور شود پنهان کند عقایدش را ...
🌼✅️بند دوم وسوم وچهارم وپنجم وششم شعر هم اشاره به این حقیقت تلخ دارد به منزوی شدن دین ودینداری:👇👇
هرچه خداییتر،
تنهاتر در کوچههای خاک،
هرچه روشنتر،
سایهاش غریبتر بر دیوارِ زمان.
من به جایی رسیدم،
که خدا را
در برگِ درخت پنهان میکنم،
در نفسِ باد،
در چشمانِ ماهیها،
در لبخندِ کودکانی
که هنوز
نامِ او را بیغرض صدا میزنند.
در این روزها،
باور کردن سخت است —
ایمان،
دیگر چون نانِ تازه بر سفرهها نیست؛
چون بوی نان است —
هست،
اما دیده نمیشود.
****************
🌼✅️دراین بند هم اشاره زیبایی به فقر که ایمانی نگذاشته👇👇 :
در این زمانه،
سخت است مومن ماندن،
وقتی که حتی فرشتگان
به نانِ شب محتاجند،
و شیطان
کتوشلوار میپوشد
و خطابه میخواند.
کت وشلوار پوشیدن شیطان و خطابه کردن خیلی حرف داره کنایه از آدمهای فریبکاری که فقط ظاهرا دیندارند و دراصل ریاکار ...
*****************
🌼✅️ودراین بند هم از دروغگویی و عدم صداقت درجامعه ی امروز گفته👇👇:
من دیدم که مردم،
با زبانِ دعا
در بازارِ دروغ معامله میکنند،
و صداقت را
چون سنگی سیاه
از دلِ خویش بیرون انداختند.
************************
دراین بند شاعر باز اشاره به پدری باایمان ودیندار کرده که درخانه ی خودش غریب است درواقع به اختلاف عقاید نسل امروز ودیروز اشاره کرده که درظاهر هم زور امروزیها بیشتر است وپدرومادر را حتی مسخره می کنند که دیندارند. واز طرفی از شدت وسختی روزگار و مشکلات اقتصادی وفشار زیاد نمی داند جواب فرزندش را چه بگوید👇👇
و چه غریبتر،
آن مردیست که در خانهاش نیز تنهاست —
میان اهل و عیالش،
چون سایهای آرام.
او سجادهاش را پنهان کرده
در گوشهی دل،
و شبها،
بیصدا با خدا میگرید،
تا مبادا کودکش بپرسد:
«پدر، چرا گریه میکنی؟»
****************
✅️ودراین بند👇👇
در میانِ این همه صدا،
من سکوت را برگزیدم —
چرا که خدا
در سکوت سخن میگوید.
جمله ی سخن گفتن خدا درسکوت خیلی حرف داره .....
وشاعر ناچار سکوت را برگزیده و بازهم درسکوت به همان خدای خودش پناه برده از این بی ایمانی و بی صداقتی ودروغگویی وریاکاری انسان امروز
آنجا که می گوید:
اکنون،
در هر قطرهی باران،
در هر شکستِ دل،
در هر بیداریِ سحر،
ردّی از حضورِ اوست.
اما چه سخت است،
ایمان داشتن در زمانی
که همه چیز
ظاهرِ نور دارد
و باطنِ سایه.
بین ظاهر نور وباطن سایه تضاد قشنگی برقراره....
و من هنوز
در کوچههای شرکِ خفی قدم میزنم،
میبینم که مردم
با صدای بلند
شرکِ جلی را آواز میکنند،
و هرکه خاموش است،
دیوانه میخوانندش.
قدم زدن درکوچه های شرک هم زیباست
🌼✅️ در بند پایانی هم به زیبایی امید را تزریق کرده به مخاطب و میگه باتمام این بی ایمانیها و خودخواهی ها و خدا ناباوری که دربین آدمهای امروز رخنه باز هم خدا هست👇👇👇
با این همه،
من میدانم —
خدا هنوز
از لابهلایِ درختانِ باغ میگذرد،
و نوری نازک
از
انگشتانِ صبح
بر خاک میپاشد...
برای مردی
که هنوز
با او راه میرود.
انگشتان صبح ترکیب زیبایی است وبه زیبایی شاعر شخصیت بخشی کرده
درابتدای شعرم با خدا راه می رود شاعر ودرانتها هم باوجود تمام مشکلات و قضاوتهایی که ممکنه بشه با خدا راه می ره و ذره ای به اینکه خداوند هست و همه چیز را می بیند و خدا را به نوری تشبیه کرده که همواره بر زندگی بشر تابیده ومی تابد وخواهد تابید
🔷️🌼خلاصه این شعر زیبا کلی حرف داشت
تیک نقد را فعال می کنم تا بقیه ی دوستان هم بهره ببرند از این شعر زیبا واقعا درسایت شاعران خوب زیادی هستند که به دلیل کمی فعالیت خوب دیده نمی شود آثارشان ....
جناب بیاتی بزرگوار جسارتم را خواهید بخشید اگر که نتوانستم آنجور که باید زیباییهای شعرتان را واکاوی کنم
موفق ترباشید ان شاالله🙏🙏