قلمی که گریه مینویسد
به مناسبت روز قلم
تقدیم به سایت «شعر ناب»
نه جوهری بود،
نه کاغذی برای نجات واژهها،
فقط
دستی لرزان
و سکوتی
که از سالهای دورِ تلخ،
در جانِ نویسنده جا خوش کرده بود.
قلم، چیزی نگفت.
فقط
بر خاکِ میز
آرام خوابید...
مثل پرندهای
که پَر نکشید،
اما
جهان را با خیالِ پروازش
لرزاند.
او نوشت،
نه با دوات،
بلکه با استخوانهای جویدهشده در هیاهو،
با رؤیاهایی
که شبهنگام،
از گریهٔ بیصدا
بیدار میشوند.
او نوشت،
وقتی صدای حقیقت
تنها به شکلِ زخم
در گلو میماند.
او نوشت،
وقتی هیچکس نبود
که واژهای را بفهمد
بیآنکه آن را قضاوت کند.
گاهی
یک قلم،
تنها مانده بر میزِ خالی،
شبیه پدریست
که نامِ فرزندِ گمشدهاش را
بر خاکِ سرد،
زمزمه میکند.
و گاهی،
شبیه زنیست
که بغضش را نمینویسد،
مبادا دفتری از درد
بسوزد.
ای قلم...
ای آخرین بازماندهٔ روشنی
در سرزمینی
که واژهها را
یا سانسور میکنند
یا فراموش...
تو را
به شعر ناب میسپارم،
به دستِ کسانی
که هنوز
از حروف،
برای ساختن دل استفاده میکنند
نه تخریبِ آن.
قلمتان نویسا و مانا باد
دم شما گرم، عزاداریهاتون مقبول و ماجور باد