سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        داغلَمه

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ ۶ روز پیش شماره ثبت ۱۳۸۸۳۶
          بازدید : ۴۶   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        داغلَمه
        روی زخمِ شب چقدر داغلمه بسته
        خیکّی خود را به آن قابلمه بسته
         
        هنرست انگار،
        کابوی خودش را درازکِش ،
        دررهِ هجومِ آن گاوان و، رَمه بسته
         
        جای ثمر، یک کِرم ،
        برون آمده زهسته
         
        بمبِ ساعتی ست میانِ هربسته
        با موشکی رفته سوی افلاک
        قیمتِ بادوم و فندق و، پسته
         
        اما آدمیت مدتهاست ، حس وحال نداره
        انگار لاک پشت شده أم
        میره سوی ناکجاها ، بسی بَطی و، آهسته آهسته ؟
         
        وقتی زندانبان میرود به تعطیلاتِ بیشمارِ روزها
        درسته ملخک بارِ سومه از اِمشی جسته ،
        اما اون که قاتله ،
        اولین بار و آخرین باره که از زندان رسته
         
        مگرتعطیل بودن ، بهرِ رفعِ خستگی نیست ؟
        دیوارهای اداره ، خسته شدند ز نگاههای ،
        یلخیِ اینهمه خسته
         
        کلی نعش روی دستِ شهرمونده
        دارند یکریز می آیند به روی دستها ، دسته دسته
         
        این آدمی که من می بینم ،
        اصلاً حالش به خودش نیست
        غلط نکرده باشم مستِ مسته
         
        بهمن بیدقی 1403/1/12
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        ۴ روز پیش
        درود بر شما
        بسیار زیبا خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        ۴ روز پیش
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        بینهایت سپاسگزارم از لطفتون
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        جلیل میاحی
        ۳ روز پیش
        درود بر جناب بیدقی گرامی🌹
        شعرتان تلفیقی‌ست از زبان روز و زبان ریشخند؛
        آمیزه‌ای از رنج و طنازیِ تلخ،
        با رگه‌هایی از سوررئال و طنزِ سیاه.
        واژه‌ی «داغلمه» نه فقط عنوان که ضرب‌آهنگ اصلی شعر است؛
        زخمی که به‌جای التیام، با کهنه‌مالی تکرار می‌شود.

        از «خیکی خود را به آن قابلمه بسته»
        تا «نعش‌ها روی دست شهر»،
        تصویرسازی‌ها به‌شدت جسورانه‌اند
        و به مخاطب مجال آسودگی نمی‌دهند.
        این شعر، شبیه زوزه‌ای‌ست در کوچه‌ای متروک،
        که نه فقط حالِ آدمی، که خستگیِ دیوارها را
        نیز فریاد می‌زند.
        درود بر شما، 🌹
        بر این بی‌پرده‌گوییِ شاعرانه
        و اندوهِ آغشته به تمسخر.

        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        ۳ روز پیش
        با سلام و عرض ارادت آقای میاحی بزرگوار
        بینهایت سپاسگزارم از لطف و مهرتون
        سلامت باشید و سرافراز
        ارسال پاسخ
        م فروزان
        ۳ روز پیش
        👏👏🌹
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        ۳ روز پیش
        با سلام و عرض احترام هنرمند بزرگوار
        بینهایت سپاسگزارم از لطفتون
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1