سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        آوازِ ناگفته یِ دانه ها

        شعری از

        محمود حشمتی(سپیدار)

        از دفتر باغ ارغوان نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ ۷ روز پیش شماره ثبت ۱۳۸۸۱۶
          بازدید : ۷۵   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمود حشمتی(سپیدار)

        " آوازِ ناگفته یِ دانه ها "

        ما 
        از آفتاب خواستیم که به خاک بیامیزد
        نه برای سوختنِ آخرین برگ
        که برای جوانه‌ای گمنام 
        در دلِ زمینی که هنوز آواز باران را 
        به خاطر دارد

        ما 
        با شیارِ شانه بر گندمزار
        شعر می‌نوشتیم و به زبان بذر
        مرگ را 
        به تأخیر انداختیم 
        با هر دانه‌ای که به دلِ خاک سپردیم

        نه باد، نه باران
        که لبخندِ پنهانِ خاک
        پرده از شکوهِ بی‌نامِ رویش می‌درد
        در هر زخم 
        جرقه‌ای از آینده است 
        و در هر اندوه 
        دست‌خطی از امید
        بر حاشیه‌ی تاریخِ خاموش حک شده است

        ما آمدیم
        نه به تماشای فصل‌ها 
        که به رقصِ ژرفِ ریشه‌ها در ناپیدای خاک
        هر قدم‌مان
        پژواکِ فلسفه‌ای نو بود
        در خطابه‌ی خاموشِ هستی

        با نَفَسِ لب‌تَرک خورده‌ی خاک
        واژگانِ بی‌صدا را شکافتیم
        و آوازِ ناگفته‌ی دانه را 
        به گوشِ عصر رساندیم 
        ما باران نبودیم 
        ما وعده‌ی باران بودیم

        نه از آینه
        که از سایه گذشتیم 
        و با شعری که در تپشِ بذر تنیده شد
        تعریفِ دیگری از بودن 
        بر گستره‌ی بی‌مرزِ زمین نوشتیم

        ما به وسعتِ پنهانِ خاک پیوستیم 
        جایی که افق
        از درخششِ شکوفه آغاز می‌شود
        و مرگ
        تنها ایستگاهی‌ست 
        در سفرِ بی‌انتها به روشنایی

        پس بگذار زندگی را 
        نه بر قامتِ ستون‌های فرسوده
        بلکه بر تنفسِ بی‌وقفه‌ی برگ‌ها بنا کنی
        تا هر ثانیه 
        مرثیه‌ای نباشد 
        بلکه سرودی باشد 
        برای رسیدنِ بی‌خمودگی
        برای طلوعی که 
        از دلِ تاریکی می‌روید
        و
        این خاک
        که دیگران برای قبر می‌خواهندش
        ما برای رویش نگاه داشته‌ایم
        و این یعنی 
        فلسفه‌ی زندگی‌ات را 
        با بذر بنویس
        نه با سنگ
         
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        ۶ روز پیش
        درود شاعر عزیز
        قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ
        ایام سوگواری عاشورای حسینی تسلیت باد
        السلام علیک یا أباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین خندانک خندانک خندانک
        شاهزاده خانوم
        ۵ روز پیش
        چقدر زیبا... خندانک خندانک
        نوشتن فلسفه‌ی زندگی با بذر... عجیب پرمعناست خندانک خندانک
        درود بر استاد سپیدسرا خندانک
        موفق باشید خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        ۵ روز پیش
        درود شعر زیبا و وزین سرودید
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        ۶ روز پیش


        درودبرشما ادیب گرانقدر

        خندانک خندانک خندانک
        علی نظری سرمازه
        ۵ روز پیش
        درود جناب حشمتی
        زیباست
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        آوا     صیاد
        ۵ روز پیش
        درود شعرتان زیباست
        معصومه درگاهی
        ۳ روز پیش
        درود جناب حشمتی خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1