درود به دل نازنین و قلم آگاهت رفیق جان،
جناب سید موسوی عزیز
خواندن کلماتت مثل عبور از کوچههای روشن مهربانیست،
با چراغی از باور، دستی پر از نان دل،
و دلی لبریز از حضورِ آگاهانهای که کمتر دیده میشود.
پاسخ به مهر تو، باید از جنس خودش باشد،
پس با زبان دل میگویم:
زمین چرا؟
نمیدانم چرا آمدم،
شاید بهانهای بود برای درک درد،
شناخت عشق، یا شاید خدا خواست
از نگاه انسانی، خودش را در آینهای کوچک تماشا کند.
و مگر نه اینکه آدمی همان آیینهی خداست،
با ترکهایی از وسوسه، و انعکاسی از نور؟
جهنم و بهشت تلنگری ناب بود،
آری، آن دو "خط قرمز" که گفتی، نه فقط خطر،
که دروازهای به شناخت خود است.
خدا جان را سپرد، اما بازپسگیریاش را به ما نسپرد؛
و آنکه به شیطان سجده میکند، نه فقط دلش،
که هویتش را فروخته است.
و تو گفتی ،در دل انسان یا جای خداست
یا بوزینه،،
چه کنایهی درخشانی!
نه، هیچکس کنار گاو نمیخوابد مگر خوی حیوانی گرفته باشد…
و قلب آدمی نمیپذیرد دو معشوق را در یک خانه.
مولانای دستکاری شده ات هم شیرین بود...
و من، دوست دارم تو را در گروهِ
( آنکه بداند و بخواهد که بداند )
بگذارم.
که نه در جهل، نه در ادعا،
بلکه در راه فهم و مهر قدم میزنی.
در باب شعر و قلم ..
چه شیرین گفتی: «هجا را رها کن، چشمهی جوشان
عشق خودش میداند کجا بجوشد.»
بله، شعر، زبانِ جان است، و تو آن را با جان نوشتی.
زبان قلبت آنقدر زلال است که حتی اگر
بیتها را از نظر تقطیع گاهی وا بگذارند،
دلها را وا نمیگذارند.
و شاملو،،، آه شاملو!!!!!
چه حسن ختامی کردی...
«روزی که مهربانی دست زیبایی را بگیرد…»
تو اینجا را به بهشت نزدیک کردی، سید جان.
🌹سپاس از حضورت ، حضورت روشنی است،
باورت مرا غنی کرد
و لبخندت شعر را معنا بخشید.
رفیقِ بیکلک، همیشه بودنت برایم امید است.❤
درود بر شما
زیبا ودلنشین بود
والبته وزن غزل دربرخی جاها دچار مشکل است
ونیازمند ویرایشکی ...
موفق باشید