سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        وحشت بزرگ

        شعری از

        علی پورزارع هیچ

        از دفتر هیچ نامه نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ ۹ روز پیش شماره ثبت ۱۳۸۷۷۵
          بازدید : ۱۷   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی پورزارع هیچ
        آخرین اشعار ناب علی پورزارع هیچ

        «وحشت بزرگ»
         
        کرکسی سیه‌بال، سیه‌دل،
        در هوا دیده شد.
        تیرگی چیره شد.
        می‌چرخید به گرد آسمان،
        در بلندای درختان.
        بال‌هایش،
        آبی زیبا را شکافت.
        خورشید، نفس‌هایش را
        در سینه حبس کرد.
        هوا پر بود از صدای آن شوم سرشت بدخوی تیزچنگال.
        گنجشک‌ها،
        که باید در دل باد می‌رقصیدند،
        ناگهان سایه‌ای از هراس
        به سوی آن‌ها شتافت.
         
        مگر نه اینکه قرار بود
        با پرستوها جست‌وخیز کنند
        و بال‌هایشان را به باد بدهند؟!
        مگر نه این است
        که بهار، فصل دلبری‌های عاشقانه است؟
        فصل شیدایی سپیدبالان! سپیددلان!
        پس این چه ترس است که در جان کبوتر افتاده؟
        پنجه‌های ترس،
        در چشمان کبوتر
        نمایان بود.
        ترس،
        مهمان ناخوانده‌ی بهار،
        بر دشت شکوفه ریخت.
         
        قاصدکی،
        به این‌سو و آن‌سو می‌رفت.
        کودکی خندید،
        از دست مادر گریخت،
        به دنبال آن دوید.
        شعله‌ای آتش دید.
        لاله‌ی وحشت،
        در چمنزار چشم رویید.
        کودک
        ترسید،
        گریید.
        اشک از چشمان مادر
        بر زمین سوخته ریخت.
         
        در کران زبانه‌های آتش،
        جغدی،
        بر شاخه‌ی خشک بلوطی نشسته.
        چشم‌هایش پر بود
        از رنج کودک.
        می‌دید
        آن رازهای نهان را،
        که دیده‌ها از دیدنش پرهیز داشتند.
        می‌شنید
        نجوای حقیقت را،
        که در گوش جهان خاموش می‌گذشت،
        و آدمی
        از شنیدنش گریزان بود.
        قلبش، آینه‌ی شب،
        آگاه از رنج،
        لبریز از درد.
         
        نگران،
        بال‌هایش را جمع کرد
        و بر دشت سوخته
        خیره شد.
        صدای گنجشک را،
        که به بغض آغشته بود،
        شنید.
        گریه‌ی کودک در آغوش مادر را،
        که پر از هراس بود و یأس.
        پچ‌پچ پرستوها را،
        که از کوچ زودهنگام می‌گفتند،
        در باد دنبال کرد.
         
        این، بوی بهار نیست!
        بوی خاکستر است،
        بوی ویرانی است
        بر شکوفه‌های نارس.
        صد افسوس،
        فصلی که باید
        پر شود از بوی یاس،
        بوی دود می‌دهد و ترس!
        چه باید کرد که دیگر
        شوق رهایی نیست؟
         
        می‌دانست
        در فراسوی این خاکستر،
        در دل کوهی بلند،
        پشت این دشت سوخته،
        که روزی سبز بود و سرزنده،
        امیدی هست،
        نشانی از منجی
        که نه از آتش می‌هراسد
        نه از تیرگی.
         
        نشانی از شهباز،
        که سرچشمه‌ی روشنی است.
        پرهایش
        بوی سپیده‌دم می‌دهد،
        امید روشنایی،
        و رنگ آرامش دارد.
        آوازش،
        دل زمین را می‌لرزاند.
        اگر هنوز
        جرئت پرواز مانده،
        اگر هنوز
        جایی برای امید هست،
        او، راه نجات است...
         
        شهباز
        بال‌هایش را گشود،
        با فریادی سرخ،
        از تارک کوه برخاست.
        فریادش
        رنگ از رخسار کرکس ربود.
        سکوت شد.
        نسیمی خنک وزید،
        آرامش از راه رسید.
        و در دوردست،
        رگه‌ای از نور،
        بر شکوفه‌های نیم‌سوخته افتاد.
         
        کبوتر ها به حرم برگشتند،
        به روی گنبد نشستند،
        همه جا آرام گرفت.
         
        «هیچ»
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        ۷ روز پیش
        خندانک
        درود بر شما خندانک
        بسیار زیباست خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        علی پورزارع هیچ
        درود و مهر و نور
        مانا باشید
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        ۶ روز پیش
        درود بزرگوار
        زیبا و طولانی است خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        ۶ روز پیش
        درود شاعر عزیز
        قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ
        ایام سوگواری عاشورای حسینی تسلیت باد
        السلام علیک یا أباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین خندانک خندانک خندانک
        علی پورزارع هیچ
        🌹🙏🏻🌹🙏🏻
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1