ماکتِ ابلهانه ی دوزخ
وقتی عاشق تویی و معشوق خداست ،
مهم عشق است ، مهم آتش نیست
کمی پروانه گی آموز !
بهرِ پروانه مهم آتش نیست
گرشیوه ی پروانه هم همچون ،
جهلِ تاریکِ تو بود ،
خود نمیسوخت ازترسِ جهنم
تو بترس از ردِ عشقت ، مهم آتش نیست
هیچ چیزی بهرِعاشق برتر از،
حیرتِ دوچشمانِ ماتش نیست
حیرت آخرین مرحله ست برای سیمرغ
بهرعاشق هیچ سَبکِ زندگی ای برتر از،
زیستنِ ساده ش نیست
مهم اینست بِرِسی به نورخوبِ دلدار
مهم سختیهای آتشینِ این جاده ش نیست
مهم اینست غرق شوی روزی میان خنده ی یار
مهم این دردها و غمهای بسی حادش نیست
ما که دردنیا بجز ظلم ندیدیم
مهم درآن محشر اینست که هیچ سیاستِ خوبی ،
بجز دادش نیست
مهم اینست که نور، تشبیهِ ذاتِ اوست
نورهم که قساوت در ذاتش نیست
وقتی او اراده کرد بی شک به انجام میرسد
هیچ امری مانع از اراده ی رادش نیست
بهرعاشق هم هیچ کسبی ارجح از، زادش نیست
کوله ات را فقط از انباشته ی مِهر ببند
وقتی خورشید را به جانت حمل کنی ،
خود یه دوزخی ست ، ازسوختن و سوختن
دگر ترسی نیست ز دوزخ
بگذارماکتش را ، بسازند ابلهانِ بی فکر
برای تصورِ تباهی هاشان خوبست
وقتی عاشق تویی و معشوق خداست ،
اصلاً حس و حال جز،
لبخندهای شادش نیست
بهمن بیدقی 1404/3/18
شماشاعرواستاد گرامی
سروده ای بسیار زیبا خواندم
هزاران درود برشما