شنبه ۲۴ خرداد
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
عصر یک جمعه سوار بال لک لک ها شدم
پا به پای کودتای ، بادبادک ها شدم
در کنار برکه ای آرام افتادم زمین
محو موج آب و رقص گرم اردک ها شدم
در میان آب برکه دست خود بردم شریک؛
با زلال آب و لرزش های جلبک ها شدم
آن طرف تر برق می زد نور خورشید بهار
روی ماهی های قرمز ، مات پولک ها شدم
پشت سر آرامشی دست مرا با خود کشید
ساقه ای بر پیچ و تاب برگ پیچک ها شدم
لحظه ای بی دغدغه در جنگلی بی انتها
دست و شانه با پرستوها و پوپک ها شدم
قول دادم باز میگردم به سنجاقک وَ بعد؛
همسفر با بال های کفشدوزک ها شدم
راه را رفتم به جالیزی رسیدم سبز سبز
آشناهای کلاغان و مترسک ها شدم
از دل دنیای آدم ها به دور و بی نقاب ؛
خنده ای بر روی بغض تلخ دلقک ها شدم
غرق زیبایی خورشید و تب نارنجی اش ؛
در غروبی دلنشین از پشت عینک ها شدم
شب رسید و زیر نور ماهتاب نقره ای
باز ، گرم بازیِ زیبای چشمک ها شدم
در سکوتی محض لم دادم به دامان خدا
هم صدا با جیرجیرِ جیرجیرک ها شدم
لای شب بوهای عاشق تشنهٔ فنجانی از؛
چای تازه دم ز طعم هل و میخک ها شدم
تا سحر پلکم نخوابید آسمان را شیرجه؛
رفتم و همراه با دزد عروسک ها شدم
با نوازش های خورشید طلا بر گونه ام
زودی از جایم پریدم مثل کودک ها شدم
در میان دشت "پونه" می خرامیدم به ناز
بی خیال زنگ گوشی و پیامک ها شدم
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
شورانگیز و زیباست