مقدمه:
رودها، تنها آب نیستند...
آنها تاریخاند، صدای مادرند در لالاییِ نخستین،
دست پدرند بر پیشانیِ خاک،
و کارون، از میان آنها،
بیش از یک رود بود؛
اسطورهای خسته از جغرافیای بیرحم،
پدری که فرزندانش،
تنها او را در نقشهها دوست داشتند،
نه در نبضِ حیات.
این شعر، گریه نیست...
اعلامیهی رسمیِ شرم است
برای نسلی که بر جنازهی کارون،
جشن توسعه گرفت.
به یاد رودِ پدری
کارون،
رودی نبود...
پدر بود
و ما فرزندانِ ناسپاسِ او،
از نامش نان گرفتیم
و در خوابِ سد و سهمیه،
گلویش را بریدیم.
یک روز
پرآبترین ترانهی جنوب بود
و بلندترین شاخهی حیات.
ولی تقدیر
کفشش را پوشید،
و در نقشهها،
کارون را
قطعهقطعه کرد.
کویرها،
با دهانی خشک
آمدند...
گفتند:
تشنگی است،
گندم باید سبز شود.
گفتند:
کارون زیاد دارد،
ما کم داریم!
گفتند و مکیدند...
کارون اما
نجیب بود،
آب شد،
خون شد،
و دم نزد...
سدها قد کشیدند،
دریاچهها زاییده شدند
از زهدانِ مرگِ او،
و ما جشن گرفتیم
در مراسم تدفینِ رودی که
دیگر جاری نبود.
اکنون
کارون
در پشت کوهها زانو زده،
و درهها
سینهاش را تنگ گرفتهاند
تا مبادا فریاد بزند.
اما من
صدای او را شنیدم،
در نیمهشبهای اهواز،
در بوی خیس بلوارها،
در رگهای خشکِ نخلهای سوخته...
کارون
همچنان پدر ماست،
اگرچه بینفس،
اگرچه یتیم.
******
شعرم را به گوشِ کویر برسانید
تا شاید بفهمد
هر قطره،
نَفَسِ پدری بوده
که به جرمِ سخاوت،
قصاص شد.
اهواز، کنارِ بلوارِ خیس از خاطرههای پدر
بسیار بجا و زیباست
عمر را برای آب شناسی کنار رودخانه ها،دریاجه ها و آبهای خلیج فارس و دریاعمان سپری کرده ام
خدا قبول کند
کارون،زاینده رود و بقیه آبهای سطحی جهان زنده اند ولی این ما انسانها هستیم که گردنشان را می فشاریم و اجازه حیات به آنها نمیدهیم