چارهای باید نمود از، بهر این خاک کهن
آنچه در دل مانده بر جا، غمگسار زابل است
آسمانش هست خاکی و روان آبش ز دود*
کام ملت تلخ،،،،هیرمند* درکنار زابل است
بوده آبش چون تگرگی سرد و شیرین در بهار
گشته هامون خشک و جانم در حصار زابل است
قوها مست و ، خرامان در دل دریا چه ها
روح عازم سوی دشتِ نوبهار زابل است
موسم نوروز را با چشم دل گر بنگری
عطر یاس و اطلسی در لالهزار زابل است
دایم از ترس و زبونی،، دشمنش خوار وخفیف
جنگجویانی چو رستم، نامدار زابل است
ابتدایش شهر سوزان ، انتهایش کوی عشق
دره و کوه و کمر هم افتخار زابل است
در نبردی نابرابر همچو شیران دلیر
در صف میدان چو کاوه، جاننثار زابل است
فرخی سیستانی شاعری از شهر عشق
در سخنرانی کلامش راه وار زابل است
دل نبندم جای دیگر جز نگین شهرها
هست بیت العشق،، وساحل،،، بیقرار زابل است
وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
*اشاره به شهر سوخته
*روان آبش ز دود
اشاره به طوفان های دائمی همراه گرد و غبار سیاه
*هیرمند،،، رود هیرمند که از افغانستان سرچشمه میگیرد و به سیستان میرسد