تو را از کجا باز پس بگیرم
تورا در کجا بیابم تو چگونه اینگونه بی رحمانه در من رخنه کرده ای
من چگونه بی تو آرام و رام گردم
همین تو ميبني چه ها نمی کند
عمری را از من میگیرد
صبورم میکندرنجم میدهد رهایم میکند بيخيالم میشوداما فراموش نمی شود
تو را در آغوش می گیرند
تو را در بی کرانه ي احساسات غرق شده ام باز می یابم چه کنم
تو بگو با تو چه کنم
این تو دیوانه ام میکند
باید پیش از آنکه تو را بیابند تویی پیدا کنم
تو در سکوت می خندی
و من در سکوت می گریم
چه تضاد حسرت باری
تویی که شايد و منی که بايد راه به هم رسانیم را جهان و کائنات چگونه بهم پیوند خواهد داد
مرگ یا زندگی
تو ای توی من ترس ي در خلا جسمم به جانم نفوذ کرده است که نفسم را بند آورده
تو ای فریاد رس میرسی
و نظم جهان را بر هم میزنی
تو را خواهم بویید و در آغوش کشید
آنجایی که بوسیدن و آغوش تو حرام نیست
و هیچ نگاهی نامحرم نیست
تو را لمس میکنم و تو مرا در خود فرو می بلعی
ت واژگانم را بهم ریخته ای با تو آغاز میکنم
نگاهم کن در کنار من از این خواب بیدار شو
گرمم کن آنگاه اگر خواستی برو
توی من آیا خداوند تورا زیبا آفریده تا دیدنت بر من حرام باشد
و در حسرت حضورت باشم
من که نه تن و اندام تو را تنها تو را میبینم
توی من تو بی من کجای این جهانی
که من بی تو فارغ از این جهانم
که من بی تو تنها یک کلمه ام
هیچ
توی من کجایی
که من دیگر خودم نیستم
توی من
برس برس که هیچ فریاد رسی نیست
توی من حیف که نمی دانی
شرافت تنهایی را تنهایی به دوش کشیدن یعنی چه
توی من گریستن بد دردی ست
گريستن بی تو و در انتظار تو
توی من
چرا شوربختی من را با شیرینی لبخندت نمی ربایی
تو میتوانی
مرثیه خوان زندگی من باشی