دو غزل، یک ترانه و یک رباعی از مهدی ملکی الف
خانهی سرد
ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم
آخر از ذهن تو افسوس... فراموش شدم
آب شد شمعِ دلم بی تو در این خانهی سرد
شمعی از غم شدم و بعد تو خاموش شدم
روز و شب زارم و پیوسته عزادار توام...
تو چه کردی که چنین بی تو سیه پوش شدم
بوسهات سهم منِ غمزده انگار نبود
جای نوشیدن لبهای تو غمنوش شدم
کاشکی زنده کنی بار دگر قلب مرا
ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم
ساعت زندگی
بی تو حالا منم و حال و هوایی غمگین
شعر دلگیر و دلی خون و صدایی غمگین
این خدا ساکت و سرد است، ولیکن باید
حرف دل را ببرم پیش خدایی غمگین
ساعت زندگیام یکسره نامیزان است
چه کنم بعد تو با ثانیههایی غمگین
میلِ مُردن به سرم زد به خداوند قسم
باز هم میشنوم بی تو ندایی غمگین
میروم ساحل دریا که فقط طوفانیست
رفتهای تا بروم باز به جایی غمگین
نگاهِ مهربون
پناهم میده آغوشِت عزیزم
وجودِت واسه قلبم آشیونه
قشنگی، بی نظیری، مهربونی
دلت اندازهی هفت آسمونه
نگاهِ مهربون و ناب داری
دلم با دیدنِت دیوونه میشه
خدا چشماتو آخر سهم من کرد
که من شاعر بمونم تا همیشه
بمون تا با تو پابرجا بمونم
نباشی روزگارم بی ثباته
چشای عاشق و آروم و مستِت
برای مرگ هم حتی نجاته
امیدم توی این دنیای سختی
ازم دوری کنی خوش نیست حالم
برای قلب من مرهم که باشی
تمومِ دردها رو بی خیالم
تو باشی کلبهی من غرقِ عشقه
کنارِت زندگی دلچسب و زیباست
زمستون نیست وقتی با تو باشم
به عشقِت تا قیامت فصل گرماست
غارت
دنیای مرا شبی به غارت بردی
یکباره دلم را به اسارت بردی
زانو زدهام سوی تو با من باشی
ای وای... مرا سمت حقارت بردی
شاعر: مهدی ملکی الف