این شعر را در حدود شانزده سالگی سروده ام و بعدها در سه یا چهار مصراعش تغییرات کوچکی دادم (متاسفانه اثرات سرودن اشعار نامانوس از همان دوران در من بجا مانده🤦🤦🤦🤦)
یاد باد آن مَهِ من، دردِ مرا بانی بود😞
مُلکِ دلگیرِ مرا، نیک سلیمانی بود!!!
.........
یار بیعهد و وفا، خانه ببردی به کجا؟!
نامسلمان! به خدا، این نه مسلمانی بود!
وای هجران تواَم بود چو صد سال و وصال
تنگ آغوشِ کمی، بوسهی پنهانی بود
نگو از هجر در این بحرِ تولّا با من
که مثال من و وی، کشتی و طوفانی بود!
دل جهید از تن و شد جذبِ تو با سرعت نور!
در سیهچالهی عشق تو چه میدانی بود! (مقصود میدان گرانشی است)
مگذار این دلِ خود، خانهی آبادِ هوس
که هوسْخانهی ما وادی ویرانی بود
پیش قُدسین بُتِ عشّاق شکایت ببرم
زان غمِ عشقِ تو کاو فتنهی کیهانی بود!
قُدسُ الاَقداس من آنست که از سمت جنوب
آمد و زلزله در وادیِ فارانی بود (۱)
مژده بادت دلِ یعقوب که این مشک صبا
بوی پیراهنِ آن یوسف کنعانی بود
"صادقم"! یوسف مهروی کی آیی آخر؟
که در آیم من از آن کلبه که احزانی بود (۲)
(حاشیه)
(۱) اشاره به کتاب حبقوق نبی در عهد عتیق فصل سوم، بند سوم به بعد: «خدا از تیمان (جنوب) میآید و آن قدوس از کوهِ فاران...». قُدسُ الأقداس קדוש הקדושים (قادوش هَقادوشیم) به معنی مقدس ترین مقدسات اصطلاحی است که به عمدتا دو معنی به کار میرود: اول خود ذات اقدس الهی و دوم مکانی مکعبی شکل که در معبد سلیمان قرار داشته است.
(۲) احتمالا این بیت به استقبال از حافظ است که می فرماید:
حافظ مکن اندیشه که آن یوسفِ مهرو
باز آید و از کلبهٔ احزان بدر آیی
شاید یک روز غزلی بهتر به استقبال از این غزل گفتم و از این غزل هم چند بیت را در آن آوردم...
درودبرشما
بسیارهم زیبا بود
آفرین