موهای بی شانه میانِ باد و طوفانیم
حبس ابد در بند بندِ شامِ زندانیم
در پیله های زندگی خشکیده میمیریم
در گوشهای پشتِ در ، فریاد عریانیم
تقدیرمان در دست کفتاری بداندیش است
سرمایه هامان زیر پاهای فلان خیش است
آنکس که دندان داد نانش را به خون آغشت
جان های ما قربانیِ صد دشنه و نیش است
دیگر خدا را نیست قدری حوصله ، ای داد
بسته است دکان شکایت یا گله ، ای داد
پرواز با دستان بسته یادمان دادند
دزدان شریکِ هم ، رفیقِ قافله ، ای داد
ناقوسِ مرگ از هر طرف در گوش می پیچد
زنجیرِ ظلمت ، دورِ هر آغوش می پیچد
سرها به جرمِ گردنی باریک بر سینه است
رویِ گلومان پنجه ای خاموش می پیچد
تف کرده اند از قرن ارزش های انسان را
خوابانده اند آرامش و مردی و وجدان را
دیگر امیدی نیست در دنیای دلمرده
با جان برابر کرده اند ، یک تکهٔ نان را
نیلوفران ، بلعیده ی تکفیرِ مردابند
ماهی و برکه غصه دارِ اشکِ مهتابند
در کوچه ها دیگر سوار و پیکِ شادی نیست
دلهای ما افسرده بالاجبار در خوابند
اینجا دهانت را به جرم خنده می بندند
بر آرزوی پیله ی پروانه می خندند
اینها حدیث دردهایت را نمی فهمند
پیش از تولّد قبر ما را گود می کندند
خرزهره سهمش بهترین پروانهٔ باغ است
در مرگِ گلهای اقاقی ، باغبان داغ است
بر قامتِ سرو و صنوبر تیشهٔ خشم است
جامانده های این سرا ایوانِ بی تاق است
یک روز این دریا به شوق ماه می رقصد
باران برای یوسفِ در چاه ، می رقصد
یک بار حتما بختمان وارونه می گردد
شاهی به سازِ نوکرش هر گاه می رقصد
یک روز بیدار از هوایی ناز خواهی شد
با چلچله ها دست در پرواز خواهی شد
یک روز رویاهای ما هم ، واقعی گردد
با پونه ها در دشت هم آواز خواهی شد
افسانه_احمدی_پونه