پا گذارید ، به آرامش و دنیـای کسی
کو نباشد به سرش حاصلِ رویای کسی
پیش یاری بنشین عمر خودت را سر کن
اهل دل باشد و نه شمعِ شب آرای کسی
چترِ بارانِ کسی باش که در طوفانت؛
نشود ساحل و آرامشِ ، دریای کسی
محو آیینه ی پاکیِ کسی باش یقین ؛
در نبودت ، ننشیند به تماشای کسی
بلبل مست و ، غزلخوانِ سََرایی باشید
صاحبش گوش ببندد به هر آوای کسی!
دلبر و محرم و دلداده ی آن باش که او
رازتان را نکند ، فاش و هویدای کسی
آنقدَر مهر بورزید به همراهیِ او ؛
تا دلش را ندهد بر دلِ تنهای کسی
علتِ خنده و شادی و امینش باشید
شب نکن روز و نشو غربت مٱوای کسی
عشق آن است که پیدا و نهانت ندهد؛
پای هر رهگذر و چهره ی زیبای کسی
یا بمان تا تهِ این قصه کنارش چون مرد
یا نگیر از سرش آرزوی فردای کسی
دل نرنجان و نباش عامل آزار کسی !
خون نکن چشم و دلِ عاشق و شیدای کسی
"پونه" یک رنگی و آغوشِ خدا را دیده است
می رود تا ننِشید پس از این جای کسی
افسانه_احمدی_پونه