ای کلاغها کلاغهای سیاه
از دل باغ پر گل را نکنید
ای کلاغها کلاغهای خبرچین سیاه
خبر از آشیان گل به طوفان نبرید
قالب پنیر موشی را ز چه از لانه
ربوده و با خود ببرید
رخت پوری به روی بند می رقصید
ز چه آنرا ستانده و بر خود فکنید
ای کلاغها کلاغهای پلید سیاه
که همه سلاله به برگها سائیدید
دل حوری کنار حوض می خندید
ز چه قالب صافی ز او دزدیدید
توی آن حوض ماهی قشنگ
با باله های طلایی مهتابی رنگ
باله میزد شاد و غلط می خورد
شکوه از آب به بیرون نمی برد
ز چه آب حوض را لرزاندید
دل ماه را ز چه از عشق رنجاندید
پی کاری سفید بهر خود چرا نمیگردید
ای کلاغها کلاغهای مخوف سیاه
که به رنگ سیاه خود رسوائید
گر مجال یابید همه واژه های سبز
را به کراهتی بخشکا نید
ز چه رو به آسمان آبی پناه ببرید
فضله پلید بسته به دمهاتان را
برکنید و از خانه های ما بروید
آی مردم که از این کوچه میگذرید
قار قار اینها را باور نکنید
میدهم همه عطر شستنیها را
تا دگر به آسما نها نپرید