بسم الله الرحمن الرحیم
آرزوی صحبت جانان
تضمین غزل شماره ۴۴۱- دیوان شمس
تقدیم به محضر حضرت ولیعصر (عج)
صبح است و باز صحبت جانانم آرزو است
از هر نسیم بوی خوش جانم آرزو است
امداد قطب عالم امکانم آرزو است
《بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزو است
بگشای لب که قند فراوانم آرزو است》
از دست رفته است قرار و شکیب و صبر
چنگال خود گشوده زمانه چنان هژبر
بی روح خود شده است جهان تنگ همچو قبر
《ای آفتاب حُسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهرهٔ مُشَعشَعِ تابانم آرزوست》
در لحظههای روح نواز خوش نماز
بشکفت وقت ذکر قنوتم گل نیاز
ای پیشوای منتظران شیر سرفراز
《 بشنیدم از هوای تو آوای طبل باز
باز آمدم که ساعدِ سلطانم آرزو است》
بی روی یار کل جهان سرد و بیصفا است
از هر کجا بلند در آن بانگ ادعا است
اینجا مجال عرضه خوبان خرده پا است
《 در دست هر که هست ز خوبی قُراضهها است
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزو است》
ای روح عشق شیفته دیدنت منم
جویای تو همیشه به هر کوی و برزنم
آتشفشان جان به دل کوره تنم
《یعقوبوار وا اسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزو است》
این فتنه ها که بی تو در این شهر می رود
چون چرخ گوشت جان و تن خلق می جود
از دردها که در دل بیمار می دود
《والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزو است》
یاد تو که سراغ دل غافلم گرفت
دریای تو رسید و همه ساحلم گرفت
من را ز موج های غم باطلم گرفت
《زین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست》
اوضاع این زمانه نشان داده مو به مو
رفته به قعر چاه ستم این جهان فرو
آخر کجا است طلعت منجی ماهرو
《جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسیِ عمرانم آرزوست》
در کوری مضاعف این نسل گیج و گول
بازیچههای مضحک دستان دیو و غول
بی مایه های لاف زن ناخوش و عجول
《زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعرهٔ مستانم آرزو است》
زندانی ام به صحبت این مردمان خام
آنان که می نهند بر اذهان شان لگام
رجاله های بی هنر و رند و ناتمام
《گویاترم ز بلبل امّا ز رشک عام
مُهر است بر دهانم و افغانم آرزو است》
در این زمان که هست زمین غرق جور و قهر
جاری است در تمام جهان خون و چرک و زهر
شیطان شده است مدعی سروری دهر
《دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزو است》
آشفته وار می روم و خواهم از خدا
بر درد بی نهایت خود هر زمان شفا
آب حیات در ظلمات است بینوا
《 گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آن که یافت مینشود، آنم آرزو است》
گرچه بلای بی حد دوران دلم فشرد
کس چون من از دوار فلک خون دل نخورد
امید بر هر آن که به جز او است رفت و مرد
《هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزو است》
حیران راههای جهان قلب راهجو است
آخر کدام راه رود سوی کوی دوست
آه از نشان دوست که پنهانی و مگو است
《پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزو است》
ذکر ولیعصر(عج) در این شعر رفت و باز
گل کرد در ضمیر جهان آیه نیاز
در ضمن هر سلام شنو این نهفته راز
《خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزو است》
طاغوت غم دچار سقوط و شکست شد
در زیر پای مهدی موعود پست شد
روز وفا به عهد جهان الست شد
《گوشم شنید قصّه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزو است》
غبار دستگاه حسینی-#مهدی_رستگاری
بیست و نهم خرداد سال یکهزار و چهارصد و سه خورشیدی
۱۱ ذی الحجه ۱۴۴۵ هجری قمری
دفتر شعر شیدایی
༺࿐•◍•✿ฺ🦋✿ฺ•◍•࿐༻
۶۹۷
بسیار زیبا و دلنشین بود
در وصف انتظار
یا مهدی (عج)
ادرکنی