دوشنبه ۵ آذر
|
آخرین اشعار ناب مریم عادلی
|
سِیر سبز
آسمان آبی
یک شب مهتابی
بعدآن شب کرد، آن
بهرِروز بی تابی
بیدارشد پس آفتاب
ناگهانش ازخواب
آمدوکرد دراز
دست خود برهرسو
دست کشید بر دشت و
این طرف ،آن طرف
پاک کرد سردی و
پاک کرد اسم برف
زیرنور آفتاب
بر بلندای کوه
چند درخت خوابیده
روی آن تک درخت
یک پرنده انگار
لانه ای گزیده
یک کم از آنجا دور
آن طرف دربیشه
تنی چند ازآهو
می خرامند هرسو
کارشان همیشه
گوش دادن به موج
جاریِ رودخانه
اینچنین آهنگی
خوش بُودبر آهو
خوش بُود برسبزه
خوش بُود بربیشه
می وزد ناگه باد
دوسه تا پروانه
می روند تا آن اوج
به مثل قاصدک
می شوند تک به تک
می دوند گام به گام
با نسیم بهار
سر زده ازسبزه
دانه دانه، گلها
زندگی می جویند
به امروز به فردا
ازآن دور کودکی
خنده ای بر لبان
سوی دشت او دوان
مادر آن کودک
پی او هست روان
تا که پای طفلش
نخورد برسنگی
نرود در کفشش
هیچ دانه ریگی
نرود از لبش
خنده ای را که بود
می دوید آن کودک
همچنان بازی گوش
ناگهان زیر گام
له نمو چند تا گُل
به دست خود، کودک
پر پر کرد،درآورد
چندتا گُل راازگِل
مادرش ندا داد
باش کودک تو را یاد
سبزه و گل را هم
به مانند تو ،جان است
بهر جانِ خودش
چو تو نگران است
جانش بس شیرین است
تا که افتد از آن
یک پری از گلبرگ
بهر آن،غمگین است
دوست است با کودک
دوست است با بلبل
دوست است بابیشه
نکَنش تو ریشه
دور کن زود ازخود
از ذهن این اندیشه
زنده اش دار تو
خاطرش دار تو
دل به گُل دار شاد
مده عمرش برباد
نام بیشه نیست هیچ
بی این همه جوش وپیچ
بی بود گُل،بی سبزه،بی آهو
بی پر پروازی که هست
بی شاپرک که رفتنیست
به این سو ،به آن سو
زندگی را تو ببین
در سیرِ سبز
زیستن را آن خوش است
حتی همان علفِ هرز
کودکم آهسته تر
گامت گذار
سبزه های زیر پایت
یاد دار...
بهار ۹۰
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشمابانوی عزیزم
زیباقلم زدید